کلَگپ | ||
۰۹/۰۱/۱۳۸۲
امروز ” خودم “ را ديدم، داشت سلانه سلانه براي پياده روي ميرفت. هرروز براي پياده روي ميره، حتي روزهايي كه باراني است. بعضي وقت ها براي نيم ساعت هم كه شده، ميزنه بيرون.
يكي دوسالي هست كه ميشناسمش. ” خودم “ را ميگم. هموني كه حدوداً يه بيست و پنج سالي ازم بزرگتره. تنها زندگي مي كنه. من اونو هيچ وقت با كسي ديگه نديدم، البته در شكل و شمايل رابطه اي مشخص مثل زن، هم خونه، حتي فرزند.
اولين بار كه ديديمش، بي اختيار خنده ام گرفت. بالاي بالكن خونه ام بودم. تابستان بود و منتظر بودم كه گرماي هوا يه خورده كمتر بشه بعدش برم براي پياده روي توي جنگل. اونو ديدم، يه تي شرت پوشيده بود، شلوار كوتاه، موههاشو خوب شونه كرده بود و گفشي تابستاني با جوراب پوشيده بود. نكته جالبي كه منو روي بالكن ميخ كوب كرد، عينك آفتابي بسيار جوانانه اي بود كه زده بود.
در يك آن احساس كردم كه اين خودم هستم كه دارم بعداز بيست يا بيست و پنج سال براي يك قدم زدني و يا احياناً خريدي ميرم بيرون.
كي ميتونه منو از اون تميز بده؟ درون او نيز موجودي جاي گرفته كه گذر زمان رو و تحولات فيزيكي اش رو حس نمي كنه. درون او نيز جواني داره درجا ميزنه. حتي مثل اين پا و آن پا كردن.
دارم نامه هام رو نگاه مي كنم كه ” خودم “ بهم نزديك ميشه. يكي از بچه هاي ايراني ساكن مجتمع ما ميگفت، اين بابا خيلي بدعنقه. گفتم واسه چي اينو ميگي؟ چيزي ازش ديدي؟ ميگه نه، اما يه چندباري باهاش سلام و عليك كردم، با من گرم برخورد نكرد...
يك لحظه احساس خنكي زير پوستم كردم. آيا پيش آمده كه يكي با من سلام و عليك كرده باشه، و من باهاش سرد برخورد كرده باشم؟
بهم نزديك ميشه، ” خودم “ رو ميگم. ميگه: نمي بينمت انگار نمي ري پياده روي؟ ميگم: ساعات كار!!! من با تو فرق مي كنه. ميگه: معلومه خوب، تو جوون هستي و ... در يك آن احساس ميكنم، شايد در چشمان آدمي مسن تر جوان به نظر برسم و همزمان در نگاه يك جوان، پير مردي...
تفاوت قضيه اما اينجاست كه همه ما بدور از تاثيرات نماي بيروني مان، يكي هستيم، حتي ميشه گفت، يگانه. ساختارهاي انديشه و تفكر و شعورمان كم و بيش با فورمولهاي كاملاً مشابه تحرك دارند. چه در قالب يك جسم جوان باشيم، در قالب يك جسم مسن و يا پا به سن... هرچه هست، تنها موجودي كه گذشت زمان رو باور نداره، همان موجودي است كه در درونمان جاي داره.
ميخواين امتحان كنيد؟ يه چند دقيقه ـ البته نه چند لحظه و مملو از كارهاي ترميمي براي برطرف كردن كم و كسري ها ـ توي آينه به خودتان نگاه كنيد.
ما سخت احتياج داريم كه خودمونو با چشمان باز ببينيم.
از ” خودم ” دعوت مي كنم تا بخشي از راه رو با هم باشيم. قبول مي كنه. در مسير راه تنها تفاوت وي با من، غير از بيست و پنج سال، دوندگي هايي بوده كه اون در عرصه اي انجام داده و من هم در عرصه ديگري. يادهاي قابل ابراز گذشته او، با مال من متفاوت بود.
سر پيچ نزديك يك قصر قديمي، از ” خودم “ خداحافظي مي كنم تا بقيه راه رو با خودم بوده و تلاش كنم تا خودمو بهتر بشناسم. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|