کلَگپ | ||
۰۸/۱۲/۱۳۸۱
اين روزها همه جا مملو از اين مطلب هست كه انگار آقاي بوش اگه شيطان نباشه، حتماً نسخه كاملاً برابر با اصل آن هست و همه گان با دهاني باز به توني بلير نگاه مي كنند كه اين ديگه چه جور رهبر حزب كارگران هست كه ديگه شورش رو در آورده.
مباحثه و مذاكره و مقابله و كشمكش و خلاصه هزار و يك رقم از مفاهيمي كه عموماً نشانه اختلاف نظر و ايده انسانهاست، در هر خانه و كوچه و محل كار و هرآنجائي كه نيم چه بوئي از آدميزاد مياد، برقرار هست. انگار همه مي بايد درست در مورد همين موضوع تعيين تكليف كنند...
نميدونم اين را از نعمات گسترش وسائل ارتباط جمعي بنامم و يا از مضراتش. بسياري از انسانها در مورد مسائلي مجبور به انديشيدن و كشمكش دروني و بيروني مي شوند كه اساساً نه در ايجادش و نه در حل آن، هيچ نقشي ندارن.
در خبري مطرح ميشه كه مثلاً به دختر بچه اي در خياباني و يا جائي تجاوز شده و آن بچه رو بعداز تجاوز كشته اند. حال هيچكس نيست از مسئولين خبرگزاري ها تقاضاي خسارت كنه براي تمامي اين دلهره هائي كه در بين خانواده ها ايجاد كرده. بسياري از مادران و پدران، بدون اينكه كمترين احتمالي در اين زمينه موجود باشه، صحنه تجاوز به بچه خودشان را مجسم مي كنند كه داره با گريه و زاري از آنان تقاضاي كمك مي كنه. و با چنين تصويري است كه نه تنها محدوديت هاي جديدي به مجموعه محدوديتهاي دوره تربيتي بچه اضافه ميشه ـ بيچاره آن بچه معصوم كه بزرگترين آزادي برايش فرار از همين رژيم هاي تربيتي است. اصلاً انگار كه انسانها با دست يابي به فرزندي، بخودي خود و بطور اتوماتيك متخصص پداگوژي مي شن...ـ حالا بخاطر گسترش ترس و بدبيني توسط رسانه هاي عمومي، ميبايد از جيبش آزادي بيشتري خرج كنه...
ميليونها ساعت و ميليونها انسان وقتشان صرف ميشه كه به احتمالات درگيري جنگي فكر كنند. در كنارش ميليونها دلار و يا هر واحد پولي ديگه صرف ميشه كه وسائل كشتار جمعي رو به اينطرف و آنطرف جابجا كنند...
براستي، اين بوش و يا بلير هست كه بمثابه انسانهاي بد معرفي ميشن؟ يا اينكه اساس و ساختار مناسباتي كه نامش را جامعه نهاده ايم، بر بستري كاملاً غلط قرار گرفته؟
ساختاري كه بشكل هيرارشي درست ميشه، خواه ناخواه به اين انديشه منجر ميشه كه حتماً ميبايد جهان بين رهبران خوب و رهبران بد تقسيم بشه.
يكي از دوستانم در حال نگارش نقدي است عليه نظريه اخير فرخ نگهدار كه در نشريه ايران امروز منتشر كرده. اين دوستم معتقد هست ـ يعني فكر ميكنه كه به چنين چيزي ميشه معتقد بود!!!؟؟؟ كه: كار امثال فرخ در راستاي بقاي جمهوري اسلامي است و خود روند تحول در ايران را دچار ركود مي كنه و از اين قبيل. حالا من منتظر مي مانم كه ببينم بالاخره اين دوستمان چه چيزي رو بطور مشخص بر عليه فرخ ميگه. اما من فكر ميكنم كه فرخ در بنياد نگاهش هست كه ايراد داره. البته نه بعنوان اينكه فرخ ايراد داره و از اين قبيل. منظورم اينه كه تازماني جهان رو متاثر از انديشه هاي شيطاني اين فرد يا آن فرد بداني، و به اين نظر برسي كه اگه احياناً اين و يا آن فرد ديگر مي بود و اين يا آن برنامه بهتر مي بود، آنگاه همه چيز به خوبي و خوشي پيش مي رفت... من فكر ميكنم از اساس آقاي فرخ دچار اشتباه است.
ما ميدانيم كه هركدام از ما درگير مبارزه اي هستيم كه نامش را نهاديم مبارزه براي آزادي. براستي اين آزادي توسط چه چيزي محدود ميشه؟ توسط انسانهاي ديگر. مناسباتي كه ما انسانها رو بهم گره زده، نامش را نهاديم جامعه و سعي مي كنيم هرطور شده چرخه اش را پيش ببريم. در همين راستاست كه انواع منشور و قانون و برنامه مي نويسيم تا مناسبات في مابين رو تعريف كرده و حدود و ثغوري برايش قائل بشيم. آنوقت تلاش مي كنيم تا اشكالي رو پيدا كنيم كه حافظ اين حدود و ثغور بوده و آنها رو پيش ببره. براي اينكار تا اين لحظه سيستمي رو انتخاب كرده ايم كه نامش رو هم گذاشته ايم: دموكراسي. و آنرا هم محدود كرده ايم به حق راي انسانها در دوره هاي مختلف تا مسئوليت خود در مناسباتي كه به زندگي خودش بر ميگردد را به عهده آدمهاي ديگه انداخته و آنگاه سر برخي بزنگاهها، يقه امثال بوش رو بچسبه...
اگر دوباره برگرديم به حرف بالا، بايد بگم: مگه اين بوش از آسمان افتاده؟ نه بابا از درون همين روشي بيرون اومده كه بمثابه آخرين ثمره عقل و خرد انساني بكار گرفته ميشه. يعني يه مشت انسان بي مسئوليت، ميرن به چندتا عكس و قيافه و يه مقداري شعار گوش داده و بعدش هم ميرن به يكي راي ميدن تا بره توي ادارات و ساختمانهاي معيني بشينه و بكار سياست بازي مشغول بشه. آنوقت صدامون هم در مياد كه واي بر ما كه نكنه چنين كاري و يا چنان مسئله اي پيش بياد.
آقاي فرخ نگهدار! قضيه اين نيست كه شما مي ترسيد برنامه بوش و رامسفلد و شارون پيش برده بشه. اين ساختاري كه ما در آن مي لوليم از بنيادش خراب هست. هيچ كارگر و كارخانه اسلحه سازي به عنوان اعتراض كارش رو ترك نمي كنه. هيچ سرباز و يا ارتشي به تمامي مشغله شبانه روزي اش فكر نمي كنه كه مثلاً به چه كاري مشغوله. آيا غير از اينه كه مدام در حال تمرين براي كشتن آدمهاي ديگه هست؟
ما در مجموعه اي بسيار بغرنج از انسانهاي بي خرد زندگي مي كنيم. خرد مبناي رابطه انسانها با هم نيست. عشق زبان سخن دلداده گان نيست. آنچه كه هست لوليدن در لابلاي قراردادهاست. ما مجبور شده ايم آب درياچه اي را با سطلي تخليه كنيم كه ته ندارد و قدرت پرتاب ما نيز بگونه اي نيست كه آب را به بيرون از درياچه پرت كنيم. اينجاست كه تمامي آنچه كه بمثابه فعاليت سياسي و اجتماعي انجام ميدهيم، جابجائي بي معني آب درياچه هست.
بهرحال من فكر نمي كنم كه بوش، بيش تر از اين يا آن فردي مقصر باشه كه در همين كشور هلند كه من فعلاُ در آن زندگي مي كنم. اينها نيز آدمهاي ديگه اي رو بالاي سرخودشان ميذارن تا مسئوليت قضايا رو به گردن آنها بياندازند. مگه بوش رو آدمهائي در آمريكا انتخاب نكردند؟ اگه بگوييم كه سرمايه بر روند انتخابات تاثير مي زاره، پس بپذيريم كه راه مناسبي براي تنظيم روابط انسانها با هم نيست. چون براحتي قابل سوء استفاده است. در تمام دنياي كنوني، يه جا را نشان بدين كه مناسبات انسانها با هم خردمندانه و بدور از هرگونه ناداني است...
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|