کلَ‌گپ

۱۷/۱۱/۱۳۸۱

(( من اين نوشته را در وبلاگ دوستم كيانوش توكلي نوشته ام و حال همونو كپي كرده و به اينجا منتقل كردم. بهمين دليل نوشته ام شكل و شمايل خطاب به شخص بخصوصي رو داره! )) بالاخره چشممان روشن شد به نوشته اي از جنس معمولي!! از همان ابتداي كار مي گفتم، آدمي بايد خودش باشه. وقتي ميخواي شسته و رفته بنويسي، خود بخود عده اي را روبروي خود مجسم كرده كه انگار مداد و كاغذ در دستشان و دارن غلط هاي املائي و دستوري و سياسي و ـ حتي بجاي خود اخلاقي ـ را دارند از توي نوشته هاي تو در ميارن. حالا مثل اين مي مونه كه انگار آدم در حال دوش گرفتن بزنه زير آواز! هيچ كس نميتونه يقه آدم رو بگيره كه بابا صدايت جگر خراش است. ميشه گفت: بابا جان تو حمام خودم هستم و مشغول به كار خودم و براي خودم موزيك متن گذاشتم. اما اگه بخواي همون رو در راديو بخوني، خودت را، آرزوهايت را، تمام موجوديت خودت رو ميذاري در وسط معركه آنهم در چارچوب مناسبات كالائي. اينكه گفته تو چقدر مي ارزه و خريدار داره يا نه. در واقع بين من و صاحب اصلي اين صفحه كه كيانوش باشه، هميشه روي اين موضوع بحث بوده كه بالاخره نوشته بايد انعكاس فعل و انفعالات درون انسان باشه ـ در هرزمينه اي كه بخواهيم ـ يا اينكه مي بايد در راستاي نيازها و خواسته ها و احياناً سليقه عمومي و بازار و امثالهم. درست در همين قسمت هست كه هميشه به دو راه مختلف ميرفتيم. اين ترس و ابهام رو بايد از خود دور كرد كه آيا حرفش از لابلاي صحبتي خودماني فهميده خواهد شد يا نه. كسي كه به حرف آدمي دل بده، و اگه حرف آدمي درست از بطن وجود و احساس مسئوليت عميقش ناشي بشه، آنوقت، بدل ها راه پيدا مي كنه. با اينهمه بايد بگويم كه صحبت هائي كه رد و بدل ميشه، آنهم در چارچوب و راستاهائي مثل مباحثه هاي باصطلاح سياسي، ره به بيراهه مي بره. چون همه اينها مباحثه هائي است در چارچوب فعل و انفعالات انديشه و در محدوده كلمات. اگه مجاز باشم، بايد بگويم كه با دل آدميزاد ربطي و پيوندي نداره. چيزي كه نمود و نشانه وجود تو باشه و با زندگي روزمره ات عجين. بهرحال كجراهه را آنهائي مي روند كه پيش از بروز مكنونات قلبي ـ انديشه اي و حتي ادعاهاي شخص و از اين قبيل ـ خواننده و بيننده و امثالهم را مجسم كرده و سعي مي كنند در چارچوب احتمالات تاثير گذاري حرف خود روي آنها، سمت و سوي صحبت خود و يا نوشته اش رو مشخص كرده و بعداز آن، همه را در حال غلط گيري تصوير كرده و نوشته اش را هزار بار بخواند و باز نويسي كند. برعكس آنچه كه كيانوش در نوشته پائيني مطرح كرده، بخاطر سير تحولات و سرعت حوادث نيست كه لازمه از محدوديت هاي دستوري و مجموعه آنچنان دست و پاگير دست برداريم ـ در اين راستا البته افرادي مثل ضياء آتاباي و از اين قبيل كار رو براي خودشان راحت تر كرده و با پخش برنامه هاي تلوزيوني، از جهنم مقاله نويسي خودشان را نجات دادند ـ بلكه، بي پيرائه بودن، بي شيله پيله حرف زدن، از بطن وجود صحبت كردن و نهراسيدن از داوري ها و پيش داوري براي آرزومندي خود در راه سعادت بشريت، ... من فكر ميكنم اين اصل هست كه تفاوت بنيادين بين نويسندگان متعارف در جهان كنوني است و آنهائي كه نوشتن تنها وسيله اي است برايشان تا درونشان را تصوير كنند. و در همين راستا، اين نوشتن و نوشته نيست كه اصل باشد، بلكه وجود خود انسان است كه مهم است. اميدوارم كه كيانوش در اين راستا پس نزنه!!!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?