کلَ‌گپ

۱۱/۱۰/۱۳۸۱

اين اولين نوشته اي خواهد بود كه شماره اي جديد بعنوان نمايش دهنده سال بر بالاي آن حك خواهد شد. شايد خود نمادي باشد براي جمله معروف: روز از نو روزي از نو! هراز گاهي به سراغ وبلاگها ميروم و يا برخي از نشريات اينترنتي را ورق ميزنم. ديشب با يكي از دوستان قديمي صحبت ميكردم. چندي پيش ترجمه از وي را در يكي از سايت هاي خبري اينترنتي ديده بودم. امروز اين نوشته را خواندم. چه متاثر از اين نوشته و تصويري كه ارائه ميدهد و چه در نگاه به ساير نوشته ها، انگار عده اي جهان را همچون نقشه اي پهن دربرابرشان قرار داده و هربار نك سوزن نشانه را روي يك نقطه فرو ميكنند. در واقع در تصويري كه از اين مقاله ارائه داده ميشد، بصراحت ميتوانستي ببيني كه چگونه جهان همچون منابع مواد خام و مواد معدني و امثالهم ديده ميشود و افراد معيني آنرا مثل قطعات كيك تقسيم كرده و خود را به ميهماني هاي خود خواسته دعوت ميكنند. از سوي ديگر، انگار بسياري از همين سياسي نويسان نيز به همين درد وليكن در ابعاد كوچكتري و شايد بعضاً بصورت كميكش درگير هستند. آنها نيز ابتدا جهان را دربرابر خود و روي ميز كارشان پهن ميكنند و سپس براي سهولت خود، نقطه معيني را در نظر گرفته و سعي ميكنند مناسبات متقابل در بين انسانها و گروههاي انساني در آن ديار را به شكل دلخواه و مورد علاقه خود تعبير و تفسير كنند. و وقتي نقشه هاي متفاوت ارائه شده را مي نگري، مي بيني كه انگار يكي آن جامعه را كاملاً مسطح مي بيند و متاثر از آن طرح ميدهد و ديگري آنرا با پستي و بلندي هاي بسيار... تفاوت ماهوي در چگونگي پرداختن اين افراد به چنان نقشه هائي در اين است كه گروه اول، بدور از همه جنجال ها و بازيهائي كه خود آفريننده آنند، بطور مستقيم و به همان نقشه اي نگاه مي كنند كه وجود دارد و حتي الامكان سعي ميكنند نقشه ها را از هرگونه فيلتر و رنگ آميزي خارج كرده و جنسيت خام آنرا بنگرند. اما گروه دوم، يعني آناني كه مثلاً در جهان سياست و امور سياسي قلم ميزنند، جهان ترسيم شده توسط ديگران را با دريافت هاي گوناگون ذهن خود آلوده و نقشه اي عجيب مي سازند كه در بسياري مواقع سرسوزن با آنچه كه هست، سنخيت ندارد. و اما اگر ما نيز به اين درد مبتلا باشيم، ناچاريم نقشه اي كه هم اكنون در جهان وجود دارد، در برابرمان پهن كنيم. چه مي بينيم؟ بدون استثناء در هر گوشه اي از جهان يا آتشي برپاست و يا عده اي در حال دميدن بر آتشي نهفته در خاكند و يا عده اي ديگر در حال جابجائي وسائل مانده در آتش سوزي پشت سر گذاشته. در اينجا و آنجا اشاره هائي كوتاه به سرسبزي هائي مي شود و وقتي نقشه را عميق تر مي نگري و يا مثلاً تلسكوپ خود را دقيق تر به بطن قضايا فرو ميبري، مي بيني كه چه حيوانات وحشي عجيب و غريبي در پس اين ظاهر فريبنده سرسبز در حال دريدن يكديگر هستند. ديروز يكي از دوستانم از سفر به ايران برگشت. وقتي مسير فرودگاه تا خانه را طي ميكرديم، ميگفت: بهم ريختگي اوضاع در ايران بگونه اي چشمگير شده كه حتي فاصله يكي دوساله اخير مسافرتم به ايران نيز گواه آشكاري است كه اوضاع بمراتب بدتر شده. همه در حال چاپيدن يكديگر هستند. انگار نظمي در لابلاي بي نظمي در ايران جا افتاده كه همه از هم رشوه بگيرند. تفاوت قضيه در اين است كه تو نميداني در برابر فلان خدمات معين، چه مقدار بايد پرداخت كني. چيزي كه شايد در اروپا و يا آمريكا بمثابه يه امر عادي قانوني پرداخت مي كني. در ايران البته يه مسئله خيلي وحشتناك ورود به عرصه هائي است كه تنها و تنها بايد اخلاقيات را زير پا گذاشت و يا آخرين تتمه احساسات درون خود را از بين برد تا دست به چنان كار هائي زد. ماديت خشن زندگي در ايران بگونه اي است كه جاي هيچ حالتي از رمانتيسيسم باقي نمانده. حتي براي دريافت نامه پستي ات، ميتوان اين انتظار را داشته باشي كه پستچي آنرا زماني بتو برساند كه تو احياناً چيزي بعنوان تشكر در دستانش قرار دهي. واي بر تو اگه كه بطور مرتب براي بستگانت نامه بفرستي. بدان كه آنها را درگير پرداختهائي دائمي به پستچي نموده اي... همين ايران اما، در لابلاي نقشه پهن شده در برابر برخي از سياسي نويسان، چهره اي ديگرگونه پيدا ميكند. آنها مواد طراحي نقشه خود را از روي نوشته ها و تصاوير ديگري مي سازند كه ديگراني ديگر بجاي آنها آن جامعه را مي نگرند و به سليقه خود آن را ترسيم مي كنند. چند سالي است كه بخش بزرگي از نيروهاي سياسي در خارج خودشان را درگير حرف و حديثي كرده اند كه نام اصلاح طلبان را به آنها نهاده اند. عده اي از افراد در حكومت و اطراف و اكنافش كه بنحوي از انحاء در اوضاع كنوني دخيل بوده و حال سهم خود از قضايا را متناسب با تلاش خود نميدانند. نام پرطمطراق اين خواسته خودشان را نياز هاي جامعه و مردم قلمداد ميكنند. در اين امر ترديدي نيست كه جامعه در بحران عميق هويت دست و پا مي زند. اما بدين معني هم نيست كه بطور مثال شركت در انتخاباتي معين و مجبور بودن به دادن راي به افرادي معين، تمامي حرف و حديثي است كه در قلب آنهاست. من نميگويم مردم مي دانند چه ميخواهند. اما ايجاد جو و دائماً ترجمه كردن خواسته هاي احتمالي مردم به آنچه كه خود برايشان خوب مي دانيم، عين خطاست. بلاياي اقتصادي، فشارهاي بين المللي، بيكاري و نداشتن چشم انداز اقتصادي، رشوه خواري و هزاران بلاياي ديگر، نائي نمي گذارد كه بتوان به امورات درست انديشه شود. و در لابلاي چنين اوضاعي بطور مداوم گفته ميشود كه اين فرد و يا آن فرد براي جامعه نقش مفيدتري ميتواند بازي كند. اسلام نيز بمثابه ديني كه بتواند روان انسانهاي درگير در چنين بحران هائي را برهاند، نه تنها فاقد كمترين توانائي است، بلكه بطور مشخص از سوي ديگر، سردمداران اين دين خود در منجلاب فروريختگي روح و روان خود مي لولند. اگر بطور مثال ميتوان گفت كه فلان و بهمان كشيش و فلان و بهمان بوديست و غيره، بهرحال ممكن است حرف و حديثي براي انسان قرن كنوني داشته باشد، اما در رابطه با ايران، بخش بزرگي از اوضاعي كه مردم امروزه درگير آنند، از بي خردي و بجاي خود از فساد عميق همانهائي ناشي شده كه مثلاً خود ميبايد ناجي انسان و يا حتي تخفيف دهنده دردها و آلام انسانها در اوضاع كنوني مي بودند. بهرحال در كنار همه اين بازيها كه بعنوان سياست و سياست زدگي، بسياري را درگير خود نموده، بنظرم بهتر است همان ميزان نقشه اي را روي ميزمان پهن كنيم كه امكانات ميزمان بما اجازه ميدهد و همان تصاويري را روي آن حك كنيم كه خود با چشم خرد خود بدان نگريسته ايم و نه اينكه ترجماني باشد از ديده ها و در بسياري موارد ارزيابي هاي ديگران از ديده هاي ديگراني ديگر... روي سخنم بداناني است كه مبناي تحقيق خودشان را خواندن تحقيق ديگران قرار ميدهند و يا شنيدن حرف و حديث ديگران و وقتي عميق تر نگريسته شود آن ديگران ديگر نيز خود از ديگراني ديگر و تصاوير آنها بهره مي گيرند... درست مثل آن است كه براي نگريستن به خورشيد، به آن چيزي دل خوش كنيم كه پس از پنجاه بار انعكاس خورشيد در آينه و شيشه و نقاشي و غيره منتج شده باشد و آنگاه ديده و تصوير شده خود را عين خورشيد بناميم. فكر نمي كنيد كه براي چنين رفتاري بي خردانه ديگر بسيار دير هست؟؟؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?