کلَ‌گپ

۲۱/۰۹/۱۳۸۱

تو همين برنامه اي كه در نوشته پائين بهش اشاره كرده بودم، يكي از استادان دانشگاه مطلبي رو بعنوان موضوعي براي بررسي و توجه ارائه داد. نكته اي كه بجاي خود ميتواند بسيار مورد توجه و دقت باشه. آيا جهان مسيرحركتش را تغيير نداده، آيا تلاش براي كسب و تعميق و گسترش دموكراسي، جايش را به گسترش قوانين و قواعد و امثالهم نداده؟ دموكراسي، قرارش اين بوده كه انسانها بوسيله ابزارهائي كاملاً انعطاف پذير، در جريان گذران روزمره و گاه مدت حيات اجتماعي دخيل بوده و بنحوي از انحاء خود در سرنوشتشان دخيل باشند. اما امروزه، ارگانهاي باصطلاح انتخابي مردم كه آن نيز عمدتاً از چارچوب معيني خارج نيست، در زنجيره اي از قوانين و قواعد در بند هستند. و كارشان نيز اين شده كه مناسبات روزمره مردم رو هرچه بيشتر در زنجيره اي نامتناهي از قوانين تشريح و توضيح داده و سعي كنند آنها را به نظم در آورند. چه از چگونگي كاركردن زناني كه بطور غيرقانوني وارد كشور شده و خودفروشي مي كنند، چه در مورد ميزان مصرف مواد مخدر سبك در شهر و محل و مغازه و امثالهم.... از سوي ديگه، سياست شده بنگاهي مالي و اداري. بنگاهي كه ميبايد در ساختاري معين گنجيده و تبديل به همان چيزي بشه كه جهان امروز با آن نظم پيش ميره. هرچيز براي فروش و قابل فروش و براي مقابله و معامله. در چنين اوضاع و احوالي صحبت از نمايندگي حيات اجتماعي و آينده طبقه اي معين و يا قشر معين، جز توضيح فورماليستي براي مغازه خود، معني ديگه اي نداره. من اين چيزها رو در جامعه اي مي بينم كه دموكراسي محدود شده به اين جنبه قضيه كه مردم حق دارن به تعدادي از آدمها كه خودشونو در زمانهاي معيني در جلوي چشم مردم نمايش ميدن، راي بدن. حضور و وجود انسانها در تعيين سرنوشت خويش، تبديل شده به دادن حق تعيين سرنوشت خود به عده اي آدم كه آنها در پيچ و خم عجيب و غريبي دست به جادوگري زده و گذران روزمره حيات سياسي جامعه را به امري آنچنان پيچيده تبديل كرده اند كه حتماً براي درك ساده ترين فورمول اين بازي، بايد دوره اي جند ساله رو گذراند. بگذريم از جوامعي چون جامعه ايران كه تركيب حكومت گري به شكل غربي ـ كه با سرعت و سرسختي همه حالات ديگر حكومت مداري را داره كنار ميزنه ـ با اخلاق گرائي و تمايل حكومت گرائي مذهبي و اخلاقي گره خورده و در كنارش ساختارهاي ديگري از مناسبات اجتماعي همچون قبيله گرائي نيز دامن زننده هرج و مرج در اين جامعه هست. در جنان جوامعي، حرف از حكومت قانون، اساساً ربطي به دموكراسي ندارد. چرا كه قوانين توسط افرادي نوشته شده كه اساساً دركي و يا تمايلي حتي به آينده آزاد و بي هرگونه قيد و بند انساني ندارند. آناني كه مثلاً در سالهاي اوليه انقلاب ايران قوانين را نوشته اند، در واقع مركز ثقل تصورشان اين بوده كه ابتدا جامعه اي را بنا كنند كه خود بر اساس مكانيسم دروني عملكردش، زمينه ساز حياتي بهتر براي انسان باشد. درست بهمانگونه ـ كم و بيش ـ جامعه گرايان سوسياليست كه ميخواستند ابتدا جامعه اي فارغ از ظلم ساخته تا توسط آن جامعه و عملكرد آن، انسان طراز نوين بسازند. اشتباه هردوي اينها در اين بود كه اولاً سازنده همان جوامع ايده آل نيز، خواه ناخواه همين انسانهائي هستند كه فعلاً در مناسباتي نابرابر و پرهرج و مرج رشد يافته اند. ثانياً تصور خودشان از جامعه ايده آل نيز، اساساً تصوري تخيلي بوده از آنچه كه ميديدند و در برابر آن مايل بودند كه چنين چيزهائي نداشته باشند. در واقع مدينه فاضله براي اين انسانها در جوامع و تحت تربيتي شكل ميگرفت كه خود بنياداً متضاد چنين جوامعي بوده. هردوي اين جوامع مورد علاقه در واقع اتوپي اي بيش نبودند. و ديديم كه چگونه دربرابر مقاومت سخت جان عقب ماندگي و عدم انطباق با واقعيت حريصانه كنوني جهان اين اتوپي ها فروريخته و حال خودشان را با كلمات و موضوعات ديگه اي توضيح ميدهند. از جمهوريت در مورد اسلام گرفته ـ كه بنياد حكومتش را با ولايت فقيه، يعني دركي كه ميتواند فارغ از هرگونه حق انتخاب و اينها، منافع مردم را تشخيص دهد و بزباني ديگر اينكه اصلاً لازم نيست مردم به منافع و خواسته هاي كوتاه مدت و دراز مدت فكر كنند، اين كار را بسپارند به ولي فقيه و يا شوراي فقها كه رابط نظمي خداگونه با حيات طبيعي هستند. بهرحال آنچه كه در جوامع غربي در شرائط فعلي رخ ميدهد، اساساً ربطي به حضور آگاهانه و درك درست از مناسبات بين انسانها و شركت آگاهانه در تعين سرنوشت خود ندارد. هراز گاهي برايمان فرمي فرستاده ميشود تا به آدمهاي معيني در زمان معيني راي بدهيم. و اين آدمهاي معين نيز در زمانهاي معيني در روزنامه ها و راديو و تلوزيون، از خودشان و برنامه هاشان صحبت ميكنند. وليكن آنها نيز بطرز غريبي دچار روزمره گي شده و حتي اهدافشان نيز عمدتاً در چارچوب يك دوره انتخاباتي مي گنجد. و بدينسان مي پذيرند كه در ساختمانهاي معيني نشسته و امور روزمره زندگي انسانها در محدوده هاي جغرافيائي معيني را در چارچوب قواعد و قوانين قرار داده و تعريف كنند. ماحصل همه اينها را اگه در كنار يكديگر قرار دهيم، اينگونه ميتوان تصوير كرد كه: خواست دموكراسي براي جهان، امروزه جايش را به اين طرح ميدهد: مردم عده اي را انتخاب كنند تا زندگي شما را در چارچوب قواعد و قوانين قرار دهند. و در واقع حق حيات آگاهانه و فعال و خلاق و انساني، جايش را حق حيات در چارچوب و محدوده قوانين عوض كرده. و بدينسان عنوان كردن چنين خواستي، هيچ ربطي به احساس دروني ما براي بهزيستي و حياتي عميقاً خلاق و انساني براي انسان ندارد.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?