کلَگپ | ||
۱۰/۰۸/۱۳۸۱
چند شب پيش يكي از دوستان زنگ زده و خواست كه بياد پيشم. ديدارهايمان هميشه خوب بوده. هنوز ربع ساعتي نگذشته بود كه صداي زنگ در اومد. در پايين رو باز كردم و منتظر شدم تا بياد بالا. مثل هميشه يه ساك دستي از جنس كتان همراهش بود با چندتائي آبجو. ميگه: امشب اوضاع زياد تعريفي نداشت و نرفته ام براي كار. ديشب هم كه رفتم، بيش از هشت ساعت فقط بيست ايرو كار كرده ام. تقريباً به جرئت ميتونم بگم كه از ساعت يازده تا چهار صبح، حتي يه مسافر هم نداشتم.
ميگم: راستش من ديشب منتظر تو بودم. حتي همراه دوستم اومديم دنبالت كه تو رو برداشته و براي شام بياييم خونه. ” اون “ خيلي علاقه مند بود كه با دوستان من آشنا بشه. ميگه: اينطوري بهتر ميتونم تو رو بشناسم.“ من نظر خاصي ندارم. اصراري هم ندارم كه بگم، بابا جان آدمها آنقدر متفاوت هستند كه تو نميتوني از برخي رفتارهاي مودبانه و يا متمدنانه، به اين نتيجه برسي كه اين سري از افراد در چه كاتگوري ميگنجند...
خلاصه سعي كرديم ” ميرزا قاسمي رو آنقدر استفاده كنيم كه براي شام امشب هم بمونه و حالا از شانس تو، همه چيز براي شام آماده هست.
با اين دوستم روي بسياري مسائل صحبت ميكنيم. آنگاه كه موضوع برميگرده به عدم رضايتش از برخي اعمال و عمدتاً برخي گفته ها، آنگاه چشمانش رنگش را از دست داده و از زير سايه بان ابروانش بيرون آمده و حالتي كاملاً گرد بخودش ميگيرد، بگونه اي كه بخش سفيدي چشمش، دور ني ني اش حلقه اي ايجاد ميكند. ميگويم: متوجه رنگ چشمانت هستي؟ ميگه: آره، دوستان ديگري هم بهم گوشزد كرده اند. يكي از دوستانم بهم ميگفت: تو درست زمانيكه داري از مواضع سياسي، فلسفي و يا اجتماعي خاصي دفاع و يا عليه كسي حرف ميزني، اين چنين حالتي بخود ميگيري. در بقيه مواقع و از جمله در ارتباط با ساير موضوعات، چشمانت حالت زيبائي بخود ميگيرند.
واقعاً هم همينطور هست. با اين همه صحبت مستقيماً به سويي رفت كه او رفتار و بعضاً گفتار برخي ها را مورد نقد قرار داده و حتي با حالتي مستاصل در موردشان صحبت ميكرد. واما آن زماني كه ميخواهد يادي از واكنش هايش در قبال گفته اي را بميان آورد، باز آتش خشم او تنوره كشيده رنگ رخسار و حالت چشمانش را عوض ميكند.
ميپرسم: خودت چه فكر ميكني؟ علت اين برافروختگي ات از چيست؟
ميگويد: خيلي ها هستند كه ساده ترين موضوعات زندگي روزمره را ناديده ميگيرند و متاسفانه خيلي ها هم هستند كه انگار در همه حالات آنها هستند كه درست ميگويند، چه آنزمان كه چريك بودند و چه بعدها كه مشي را رد كردند و بعدها كه سياست را كنار گذاشتند و بعدترها كه موفقيت برايشان مفهومي محدود داشته در چارچوب رفاه خانوادگي و گاهاً دور هم جمع شدني و كمي بحث سياسي و آنهم در چارچوبي كاملاً مودبانه و كلي گويانه پيش بردن، خلاصه خودشان و انتخاب هايشان را در همه حال درست ميدانند. من نمي دانم اين برج عاج چگونه در مخيله افراد شكل ميگيرد كه هركسي بقيه را از فراسوي ابرها مي نگرد.
- بالاخره نگفتي كه خودت چه فكر ميكني، چرا درونت در زمان انديشيدن به چنين افرادي و گفته هايشان اينگونه ملتهب ميشه؟
- شايد بخاطر اينه كه من به كلمه و مفاهيم ايماني زيادي دارم. شايد متاثر از عادات بسيار درازمدت هست كه من حرف و كلمه را اينقدر مهم ميدانم كه بي پاسخ ماندن چنين افرادي را، بي نظمي در نظم ميدانم...
- احساسم بمن ميگه كه انگار تو از چيزي ميترسي. اگر چنان افرادي چنين حرفهائي و يا رفتاري را در حول حوش من انجام دهند، همه اينها از كنارم خواهند گذشت. من انكار نمي كنم كه بهرحال آن امواج به گوش من هم خواهند رسيد، اما درونم را آنگونه متلاطم نمي كند كه از آن تو را. گفته هائي كه از دروني متلاطم برخيزد، بهرحال بحران زا و درد آور است. اما بيش از اينكه تنفر انگيز باشد، درد برانگيز است. اما براي تو، گاهاً چنين حالتي پيش مي آيد كه انگار اگر جوابشان را ندهي، اين درد را نمي تواني التيام بخشي. درست در چنين لحظه اي است كه براي تو بيرون دادن يه مشت صوت اهميت پيدا ميكند. حتي در وجه عمده نيز يقين داري كه حرفهاي تو روي آنها هيچ تاثيري نيز نخواهد گذاشت، جز سوزاندن كون. با همه اينها، براي تو، مانند بسياري ديگر، متكلم بودن مهم است. براي شما، زبان و امكان تبادل معاني و مفاهيم، براي ايجاد ارتباط نيست. براي ارتباط، اشتياق و حتي عشق لازم است. و چنين ساختاري، هيچگاه براي سوزاندن كون ديگري بكار نمي رود. حرف هاي آناني كه در وضعيتي عشقي قرار ميگيرند، نه تنها شيرين جلوه ميكنند، بلكه براحتي توسط طرفين پذيرفته ميشوند. در بقيه موارد مي بينيم كه زبان وسيله تبادل كالا، كلاه گذاشتن سر اين و آن و يا كلاه برداري، دروغ، حسرت، جاه طلبي و هزار و يك گرفتاري ديگه هست. فكر نمي كني، همه اينها بخاطر اهميت زيادي است كه ما براي اصوات شكل گرفته توسط انسان قائل هستيم؟
- خوب، تو كه آبجو نمي خوري، من اينو ميخورم به سلامتي همه آنهائي كه با حرفهاشان اصلاً قصد ندارند كون يكي ديگه رو بسوزانند، حتي اگه به كون سوزي خودشان منجر بشه....
نوشته شده در ساعت ۹:۵۰ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|