کلَگپ | ||
۱۵/۰۷/۱۳۸۱
باور كنيد درست مثل يه بازي بود. پريشب وقتي ميخواستم بخوابم ـ تقريباً حدود چهار صبح بود ـ از بيرون اومده بودم و راستش درست و حسابي هم حال خوابيدن رو نداشتم. فكرش رو بكنيد، ساعت سه و نيم نيمه شب بود. يه سري زدم به بعضي از اين وبلاگها و از جمله وبلاگ عمومي. وقتي تيتري رو در آنجا ديدم كه ميشه اونو كپي كرد، تو اين فكر افتادم كه اونو واسه يكي از دوستان و براي وبلاگش درست كنم. بعداز آماده كردن اون و مشورت با آن دوست، بالاخره براش راه انداختم. همزمان درگير يه بازي ديگه شدم. البته ديگه ديروقت بود. ديروز شنبه، از ساعت ده صبح نشسته ام و عين اين آدم هاي ميخ، چشم از كامپيوتر برنداشته ام. درست مثل آن دوراني كه فكر ميكردم، اگه مثلاً ساعت مچي رو باز كنم، حتماً ميتونم از مشكلش سردر بيارم. و اين مساوي بود با ول كردن ناتمام ساعت مچي. انگار نميشه از اين كار دل كند. خصوصاً يكي از صفحات وبلاگ ـ كه توسط بلاگر و در مجموعه طرح هاي بلاگر معرفي ميشه ـ حسابي چشمم رو گرفته بود. چند وقت پيشتر همان صفحه رو فارسي كرده بودم. يعني براي فارسي نويسي آماده كرده و خلاصه نفسي جانانه از من گرفته شد. حال ميخواستم برخي كدهاي مخصوص براي رنگ رو از آن كپي كرده و براي همين وبلاگ بذارم. ويژگي آن طرح اينطور بوده كه بطور خودكار رنگ صفحه عوض ميشه و همراه با آن برخي لينك ها و حتي سرتيتر صفحه. اين نمونه را ميتونيد در وبلاگي كه با نام ” مراقبه “ ساخته ام، نگاه كنيد. هنوز اشكالاتي درش هست. از جمله اينكه برخي علائم رو كماكان با همان ساختار انگليسي شناسائي ميكنه.
منظورم از مطرح كردن همه اين امور اينه كه، آموزشي كه ما ديده ايم اساساً انگار مربوط به عهد دقيانوس بوده. چون سردر آوردن از برخي از اين كدها و اينها شايد جاني از ما بگيره كه قابل توصيف نيست. چيزي كه شايد براي برخي از اين جوانها كاري بسيار ساده و پيش پا افتاده است.
در واقع درست مثل آنزمانهائي كه تا بي نهايت مشغول بازي فوتبال تو محله ميشديم و يا شطرنج و يا بازي هاي ديگري كه زمان و مكان حضورشان كم رنگ و حتي بجاي خود محو ميشدند، اين دو روز آخر هفته درست براي من چنين وضعيتي رو داشت. اگر پاسخ گوئي به برخي امور عادي جسمم نبود، شايد كه همين جا بخواب ميرفتم. حالا نميدونم چه وقت و چه گروهي از كارشناسان روي اين موضوع كار خواهند كرد كه مثلاً ما ها رو از اعتياد به اين دستگاه برهانند، و بجاي خود به اين امر بپردازند كه چگونه ميشه كشش انسان به بازي با اين كدها و اين دستگاه رو از بين برد؟
خوب ديگه بهتره برم فيلم باله شهرزاد رو بذارم. اين باله رو از يكي از دوستان روس گرفته ام. در كنارش البته باله آلگرو هست. من واقعاً كشته مرده اين آهنگ هستم. و چند وقت پيش اين باله رو گرفته ام و الان تقريباً دو هفته هست كه اين باله پيش منه. اصلاً از ديدن آنها سير نمي شم. خوب، جاي شما براي ديدن اين باله خالي. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|