کلَ‌گپ

۳۱/۰۶/۱۳۸۱

چندروز پيش داشتم چيزهائي در اين صفحه مي نوشتم، كه با زدن اشتباهي به دگمه ” alt “ همه نوشته ها گم شدند. البته از آنجائيكه من در همين صفحه اديتور بلاگر مستقيماً تايپ ميكنم، ديگه هيچ راهي فكر نكنم باشه كه بشه نوشته اي رو در آورد. هرچند، هر نوشته اي از لحظه چكيدن جوهري و زدن كليدي، ديگه چيزي است كه به گذشته تعلق داره و نگارش جديد، حال و هواي جديدي به متن ميده. موضوع در كنارهم قرار دادن دو حادثه بود كه در همان روز با آن روبرو شده بودم. خبري در مورد اينكه يكي از همسايه هاي جوان طبقه هم كف ما دختري بدنيا آورد. و موضوع ديگر، برخورد پسر و عروس يكي ديگر از همسايه هاي ما با فرزندي كه مرده به دنيا آوردند. بهرحال شايد در فرصتي ديگه، اين قضيه رو نوشتم. آنچه كه برايم بسيار عجيب بود اينكه چگونه تمامي همان مراسمي را در زمان تولد بچه و چندساعتي پس از آن، بدون توجه به اينكه بچه مرده است، دنبال كرده بودند. دلم بشدت درد گرفته بود. چرا انسان با تعمدي ويژه بخودش ظلم ميكند. چرا ديدن آن واقعيت و پذيرش آن، اينگونه مي بايد ناديده گرفته ميشد. انگار شكم سير و شكم گرسنه، ربطي به چگونگي نگرش نسبت به قضايا ندارد. و يا شايد در تبعيت جاافتاده از اين امر باشد كه هرآنچه مال ماست،‌ عزيز هست، حتي اگه بچه اي مرده بدنيا آمده باشد...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?