کلَ‌گپ

۲۵/۰۶/۱۳۸۱

به صفحه اديتور بلاگر خيره شده ام. صبحدم امروز ميخواستم يك تكه از ديروز و يا ديروزهايم رو، و اگه خواسته باشم بهتر توضيح بدم: تصوير و يا تصوري از ديروز رو كه در حافظه ام نقش بسته، به اينجا منتقل كنم. اما درست سر بزنگاه، تصوير ديگري در ذهنم نشست. آيا هموزن تمامي آن ثانيه هائي كه من در حال انعكاس ديروز و يا آن تصوير از ديروزهايم هستم، بخشي از امروز و همين لحظه ام را فدا نمي كنم؟ چه معياري در دستم هست كه بتونه توضيح بده، چرا آن تصوير و آن تصور از ديروزم، بهتر و ارزشمندتر از همين لحظه اي است كه دارم اينو مي نويسم؟ ثانيه هائي كه هنوز شكل نگرفته اند و درست كنار دستم قرار دارند، پيشاپيش هيچ نشانه اي از خود نشان نميدهند و بدينسان همواره آبستن تركيب پيچيده اي از حيات زنده هستند. حال چنين ناشناخته اي را چگونه ميتوان فداي آنچه كرد كه در ديروزم آنرا زندگي كرده بودم؟ تصوير ديگري نيز در كنارم جا خوش كرده: در لحظه كنوني، شايد هزاران نفر و يا بيشتر و كمتر، در برابر صفحه مونيتور قرار گرفته و دارند بخشي از ديروزهايشان، ديده ها و شنيده هايشان، و يا حتي درست همان لحظه و همان انديشه اي را كه در كله شان شكل گرفته، به صفحه مونيتور منتقل ميكنند. جدا از اينكه خواسته باشم پاي معياري و يا سبك و روشي را بميان بكشم، قصدم اين هست كه ببينم، با شكل گيري هر كلمه، چه چيزي است كه جابجا ميشود؟ شكي نيست كه ثانيه ها مدام به كلمه و تصوير و امثالهم تغيير شكل ميدهند و ثانيه ها نيز خود در حضور حيات موجود زنده است كه معني پيدا ميكند. پس ما براي شكل دهي كلمه، ذرات معيني از حياتمان را بكار مي گيريم. اينكه كدام كلمات و مجموعه كلام، موزون تر و يا دلنشين تر است و يا گوشخراش، بماند. اما در يك چيز همگان يكسانند: پشت تمامي اين كلمات، حيات زنده موجودي نهفته است. مجموعه كاري كه در اينجا پيش ميرود، نشان از جابجائي بي نظير انرژي دارد كه خود تبلور موجوديت است. در جائي انرژي تبديل به زمينه سازي حياتي و يا تداوم حياتي ميشود، در جائي ديگر، انرژي در تلاش براي از بين بردن حيات سايرين ميگردد، در جائي ديگه انرژي تلاش دارد تا موجوديت موزوني را بنمايش بگذارد... براستي تمام اين بازي ها براي چيست؟ در روزگاراني بسيار دورتر از اينها، در توضيح نقش بي نظير كلمه و آموزش و امثالهم، از نقش مار و از نوشته مار صحبت به ميان مي آمد. نقش مار،‌ بخشي از شكل گيري شعور خودآگاه انسان بود كه نه از طريق علائم و نشانه هاي قراردادي، بلكه با استفاده از ابزارهاي طبيعي حيات، يعني با نگاه انسان در حافظه اش شكل گرفته بود. اما در توضيح قضيه، فردي كه نقاشي مار را بعنوان معيار مورد پذيرش مطرح كرده بود، به كلاشي متهم شده و استفاده كننده علائم قرار دادي همچون كلمه، بمثابه مظلوم و در عين حال محق. با اينهمه، حتي نقش مار نيز بنياداً با ديدن مستقيم مار و آن يگانگي خارق العاده اي كه از ترس و ابهام و ترديد در جان آدمي شكل ميگيرد، و آن حضور قدرتمند وجودمان در آن لحظه، متفاوت است. انسان براحتي خودش و وجودش را به نقش ها و تصاوير و علائم قرار دادي فروخته است. با اينهمه، ميدانم كه در پس هر كلمه اي كه در برابر چشمانم جان ميگيرند، آن هستي متصل بدان است كه از جان نويسنده اش پر كشيده و در بطن آن كلمه جاي خوش كرده. در آن لحظه نه نويسنده اي وجود دارد، نه كلمه اي و نه خواننده اي و هيچ معياري هم براي مقايسه نيست. هرچه هست تنها و تنها همان هستي موجود در پس آن كلمه است كه به جانم رخنه ميكند و بس.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?