کلَ‌گپ

۲۰/۰۶/۱۳۸۱

امروز، روز بزرگداشت تنفر است. مثل هميشه آفتاب از همان آدرس هميشگي خودش سربرآورده و باعث شد تا تمامي لامپ هاي تير برق از خجالت، خاموش گردند. تكميل كننده اين حضور قدرتمند و بدون برو برگرد، سروصدائي است كه پرندگان راه مي اندازند. بايد از مام طبيعت متشكر بود كه فركانس هايي پايين تر و يا بالاتر به گوش ما نميرسد، وگرنه سروصداي علف و سنگ و اينها هم، طبعاً ولكن نبودند. و اما در اردوگاه انسانها، غلغله اي است. آنان كه بر امكانات و قدرت تكيه دارند، امروز را همايش بزرك قدرت، و سردمداري تنفر كرده اند. آنها اين پيام ساده را بگوش همگان ميرسانند كه: اگه قراره تنفر عامل حركتي شود، ميبايد ما طراح و سازمانده اش باشيم و نه هيچ احداناس ديگري. از همان روزي كه چندتائي هواپيما در مسيرهاي معمول خود پيش نرفته و با ساختمانهائي اصابت كردند، تئوري تنفر از محدوده اي كوچك به گستره اي جهاني فراروييد. تمامي دست اندركاران فلسفي و ايدئولوژيك و انديشه و غيره، دست بكار شدند تا برايش توضيحي معقول بيابند. و اما همين كار نيز ميبايد تنها و تنها از كانال هاي قدرت بگذرد. هدف هاي سمبليك، با تيرباران كلمات، روبرو ميشود و در اينجا و آنجا مردم را براي دفاع از تنفر و آزادي در بيان آن، مي كشند و سيري بنيادين در جان و روان آنها را كماكان دنبال ميكنند. دست اندركاران اقتصادي اما، تنفر را وسيله اي براي مبادله و خريد و فروش قرار ميدهند و آنگاه، گريه و خنده و شعار و سروصدا و حنجره دريدن ها، قابل خريد و فروش ميشود. و ازين پس ميتوان كالاي جديدي را بميدان آورد: بزرگداشت حادثه يازده سپتامبر. اركستر عظيمي براه افتاده تا همنوائي بي نظيري را نشان دهند. تمامي ايستگاههاي رسانه اي، در هرشكل و شمايل در خدمت اين نواي تند و گند تنفر قرار گرفته اند. انسان بي ارج ميشود تا به انسان در حالتي ديگر، ارج نهند. مردگان همواره ميبايد محترم شمرده شوند و زندگان اما مي بايد در شكل و شمايلي ديگر مورد محاسبه قرار گيرند. در تمامي دنيا عده اي با ساده ترين روش نقض حقوق انساني شان، متهم هستند و متهم واقع ميشوند. رنگ پوست، رنگ مو، شيوه ارزش گذاري فردي و ايدئولوژيكي و امثالهم، عامل مجزا كردن شان مي شود. آنها بالقوه خطر محسوب ميشوند. زيرا جهاني كه خطرناك جلوه كند، براي سردمداران تنفر، مناسب ترين وضعيتي است كه ميتوانند به امور عادي خود بپردازند. در جائي ديگر، فضا را بگونه اي ملتهب كرده اند كه انگار همين امروز قرار بر اين است كه حادثه اي رخ دهد. و در عجبم كه چرا انسانها چنين ساده و چنين آرام، به همه اين فريب ها و بازي هايش گردن مي نهند. من اما امروز به ستايش گلي و يا بوته اي خواهم نشست و خود را در طعم شيرين ” تمشك “ غرق خواهم كرد. راه ديگري نيست. بگذار حتي يك بدن، در محدوده زماني ناچيزي هم كه شده، جان بدر برد از تنفري كه اكسيپن هوا را آلوده كرده است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?