کلَ‌گپ

۰۳/۰۶/۱۳۸۱

-” خب، بگو ببينم، چكار مي كني؟“ اين سوالي است كه در ذهن بسياري شكل گرفته و برخي آنرا بزبان رانده و ترا در برابر سخت ترين شرائط قرار ميدهند. در كنه اين سوال مجموعه بسيار پيچيده اي از ساختار شرطي و بنياد هاي ارزشي جامعه پيش رويمان و بطور كلي انگيزه تحرك بني بشر در اين روزگار نهفته است. نموداري از مناسباتي بيمارگونه كه سردرگمي و بحران مهمترين خصيصه آن هست. ـ ” هيچي، به هيچ كاري مشغول نيستم.“ ـ ” هيچي كه نشد جواب. خوب از كجا مياري و ميخوري؟“ -” پس منظور تو از مشغوليت من، چگونگي پاسخ من براي برطرف كردن نيازهاي مادي ام بوده؟ درسته ؟“ ـ ” البته نه به اين صورت. ولي خوب در اين وانفسا كه نميشه سيب رو از درخت چيد و بر گرسنگي غلبه كرد، ميبايد از جائي بالاخره پولي تهيه كرد. و ما به ازاي آن يه چيزي رو به فروش گذاشت. حالا نيروي جسمي باشه و يا نيروي فكري.“ اين مصاحبتي بود كه با يكي از دوستان در مسير پياده روي در كنار درياچه اي داشتيم. بعداز شام، از من خواست كه اگه حالشو دارم، با هم براي دود كردن سيگاري و قدم زدني، به كنار درياچه برويم. راستش نه تنها حالشو داشتم، بلكه خيلي هم مايل به اين پياده روي بودم. در مدتي كه در كنار اين دوستان و در محل كمپينگ بودم، آشنائي هاي بسياري شكل گرفته و آشنائي هاي كهنه، تجديد خاطره شده و مرزهاي برخي از آن روابط نيز، روشن تر گرديد. براي خودم هيچگاه پيش نمياد كه از كسي بپرسم: خوب چكار مي كني؟ البته شايد اينجا و آنجا و بطور ناخودآگاه چنين سوالي از دهانم در آمده باشه. اما آنگاه كه بطور آگاهانه اين سوال در ذهنم شكل ميگيره، بدون لحظه اي مكث به ياد آن گنجشكي هائي مي افتم كه هرروز سري به بالكن خانه ام زده و خرده ناني را كه برايشان ميريزم، ميخورند. هرشكلي از بروز قابل تميز حيات، بنحوي از انحاء به اين سوال پاسخ ميده. روالي كه مي بايد جابجائي مواد در آن پديده را تامين نمود. شايد وضعيت انسان قضيه رو كمي پيچيده كرده كه براي چنين پاسخي، در مناسبات خاصي نيز با يكديگر قرار گرفته اند. هيچكدام از آن گنجشك ها، به يكديگر خرده نمي گيرند كه چرا از اين خرده ناني كه اينجا ريخته استفاده مي كنند. و مثلاً به يكديگر ايراد بگيرند كه براي تهيه آن خرده نان، ميبايست فلان و بهمان كار را بكنند... اما اگر در برابر انسان، خرده ناني ريخته شده باشه ـ بهردليل و با هر بهانه و هر نوع انگيزه اي ـ اگر از آن خرده نان استفاده كني، ديگران مي گويند: واقعاً كه به يه مفت خور تبديل شده اي. آدم بهتره كه بره كار بكنه تا اينكه نگاهش به دست اين و آن بوده و به آن خرده نان چشم بدوزه... كار كردن، مفهوم عجيب و پيچيده اي پيدا كرده. فعاليت موجود زنده براي تامين حيات خود، يك جنبه بسيار كوچك از اين مفهوم هست. امكانات گسترده اي كه شعور انسان بدان دسترسي داره، شرائطي رو ايجاد كرده كه انگار با مكانيسمي متافيزيكي، ” كار انسان را ميسازد “ پيش ميره. ” از زور بازوي خود خوردن“ شريفانه جلوه مي كنه و بقيه ميشن مفت خور... طبقه كارگر و دهقان و امثالهم مطرح ميشن و بقيه از قبل آنها زندگي ميكنند... خلاصه اينقدر معاني در اين زمينه به خورد ما و ذهنمان داده ميشه كه، صميمي ترين دوستان نيز، نگاهي تمسخر آميز به آدم مي اندازند. و اين جواب ميتونه حتي بجاي خود وقيحانه جلوه كنه، وقتي ميگم: ” من نه اعتقادي به كار با اون مفهومي كه شماها به آن نظر داريد، دارم. و نه فكر ميكنم كه بود و نبود من، ربطي به اين ادا و اطوارها داره. حيات، مفهومي عميق تر از جابجائي مواد داره. و از هم پاشيده شدن يك شكل از حيات، خود ادامه عادي زنده گي است. پرواز چند مرغابي در چشم اندازي از غروب خورشيد، كمك كرد تا بر اين بحث بي نتيجه و بي انتها، نقطه پاياني بذاريم و نگاه ما رو در همين لحظه، پرش بي نظير يك ماهي در آب درياچه كه در اين ساعت غروب بطور خاصي آرام بود، ربود.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?