کلَ‌گپ

۰۵/۰۷/۱۳۸۱

واقعاً خسته شده ام. انسانها با چه لدتي از نكبت صحبت ميكنند؟؟!! از صبح كه از خواب بلند ميشم، طبق يك عادت بيمارگونه، تلوزيون رو روشن كرده و روي كانالهائي ميذارم كه به اخبار نگاه كنم. انگار بدون وارد كردن برخي حوادث نكبت و بزن و بكش و مرگ و عربده كشي براي جنگ و قلدري و اينها به درون كله خودم، نميتونم مثلاً حيات بيدارگونه ام را شروع كنم. در همه جا و توسط همگان بدون استثناء از درد، بيچارگي، بدبختي، نكبت و اينها صحبت ميكنند. انگار عامل اين وضعيت نيروهائي از ماوراءالطبيعه هست. انگار دست انسان ـ چه متاثر از گروه بنديهاي خاص اجتماعي، آنها را انسان بناميد يا نه ـ در كار نيست. شايد صحبت كردن درباره زيبائي ها، درباره عشق، درباره لحظات عاشقي، گلگون شدن چهره عاشقان، رنگ پريدگي زني حامله، خلاصه خيلي چيزهاي ديگر، اصلاً امكان پذير نيست. شايد دليلش اين باشد كه ما هيچگاه اينگونه زندگي نكرده ايم و عادتي كه در ما جا خوش كرده، خواه ناخواه ما را بسوي خود ميكشاند. شايد از شنيدن درد و اندوه و حوادث ناگوار لذت مي بريم؟ خودتان بهتر ميدانيد كه لذت هيچگاه در شكل و شمايل مشخص بروز نمي كند. هيجان حتي بعضاً با غيرمعقول ترين حالات همگام مي شود. دربرابرمان ساختاري قرار دارد كه نامش را جامعه بشري نهاده ايم. مجموعه اي درهم و برهم از مناسبات افراد بد شكل گرفته. حال اگر از اين ساختار، از اين ساختماني كه بد و كج و معوج ساخته شده، هرروز گوشه اي سوراخ شود، ديواري فروريزد، موجودي درونش له و لورده شود، و خلاصه از اين قبيل، بايد متوجه باشيم كه انعكاس چنين حوادثي كسب آگاهي نيست. كليت هستي اين مجموعه در بحران است و متاثر از آن، هرروز در گوشه اي دملي سرباز ميكند. شناختن بيماري، غور و بررسي عميق نسبت به موجودي است كه بنياداً برپايه غلطي استوار است. روزگاري نه چندان دور، زماني كه وبلاگ آزاده هنوز فعال بود، وي به نكته اي اشاره كرده بود كه خيلي جالب بود. برخي افراد بطور مثال وجود پاره اي معضلات و مشكلات در جامعه ايران را با آب و تاب تصوير كرده و مثلاً در مورد محكوميت و يا تبرئه يكي از وابستگان رژيم سروصدا راه انداخته بودند. آخه موجودي كه بنيادش بر عدم وجود خرد و منطق استوار است، چگونه از اون انتظار برخي اعمال و تصاميم خردمندانه ميرود؟ البته منظورم بطور كلي اين نيست كه مثلاً هيچ آدميزاده اي در آن مجموعه نفس نمي كشد. اما منظور اينه كه، اگه ساختاري بيمارگونه باشد، تمامي تبعاتي كه همراه خواهد داشت، بيمارگونه خواهد بود. انعكاس هرروزه اين معلولها، تنها و تنها ميتواند دلالت به عملكرد مكانيسمي باشد كه لذتي منفي را براي گوينده همراه خواهد داشت. درست مثل شيون و زاري در برخورد با پديده اي مثل مرگ كه همه خواه نا خواه در همه لحظات زندگي مان، آنرا در تلفيقي با زندگي دنبال مي كنيم. دلم واقعاً درد ميگيرد كه چرا ما اينقدر به انعكاس درد و نكبت معتاد هستيم؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?