کلَگپ | ||
۲۰/۰۷/۱۳۸۱
مهشيد در وبلاگش بنام: زنانه ها لينكي داده به يكي از اشعار فروغ، با صداي فروغ و احساسي كه در بند بند اين شعر موج ميزد.
چند نكته به ذهنم رسيد كه دلم ميخواد اينجا مطرح كنم، حتي اگه يك نفر خواننده هم نباشه كه اين نوشته رو بخونه.
تجسم فردي كه در حين شنيدن اين شعر باشه، و چنان حالتي در اون شكل بگيره كه مهشيد اونو تصوير كرده، خيلي سخته. در حاليكه دارم اين شعر رو گوش ميدم، احساس ميكنم فردي با استفاده از امواج صوتي اش، قلمي به دست گرفته و تصاويري رو شكل ميده و با ملودي جادوئي صدايش به تصاوير فوق جان داده و آنها را در رود سيال زندگي جاري ميكنه. همه حالاتي كه فروغ بيان ميكرد، جان داشتند و راه ميرفتند و آن مادري كه كودكانش را به تنور مي افكند، پيش چشمانم بود و آن آتش و آن خشم و آن تنفر كه در بطن هرجاني آنچنان ريشه دوانده كه رخت بربستن حيات و عشق از روي زمين را تداعي ميكند. با اينهمه، آنچه كه خارق العاده است، اين است كه در بطن اين كلام حيات و عشق جاري است، بهمانگونه كه حيات در بند بند وجودمان جاي داره، درست بهمانگونه كه ثانيه را نمي بيني و حس نمي كني و در اندامت نقش مي بندند، و در پيرامونت بر هرچيزي اثر مي گذارند. تنها چنين حالتي است كه به تو امكان ميدهد تا حيات و تاثير جادوئي اين كلام درونت شكل گيرد.
فضاي شنيدن اين شعر، فضائي نيست كه در حسرت و ياس غوطه ور باشد. اين شعر، شعر زندگي است، اما نه به سياق عادي و شلوغ و پلوغي متعارف.
ما هميشه حركت را نمود زندگي دانسته ايم و جابجائي قابل تميز اشياء و موجودات توسط چشمانمان. و اينجا اما از اينچنين حركتي خبري نيست و حتي در همان اولين ابيات سرچشمه حركاتي اينچنيني، يعني خورشيد سرد شده و پاياني بر نمود مادي زندگي گذاشته شده. اما كلام فروغ سر نمودار كردن آن حياتي را دارد كه بر خورشيد نيز محاط است، و بركليت هستي و بود...
و اما در مورد عشق؛
اين كلمه بيش از هر موجود ديگري ـ حتي در چارچوب موجوديت تصويرشده خود بمثابه يك كلمه ـ بيش از هر چيز ديگر، مظلوم واقع شده. عشق را نميشه فهميد، نميشه شناسائي كرد. درست مثل خنديدن و آنهم در زمان خنديدن. تو زماني متوجه خنده ميشوي، كه ديگر نمي خندي. و يا درست آب شدن قند در دل، درست مثل لحظه جهش برقي در ديدگان. نميشه فهميد كه عاشق هستيم و يا حتي بگوييم كه دل نازك شده ايم و امثالهم.
من كماكان در عجبم كه چطور ميشود صداي فروغ را شنيد و احساس دلتنگي كرد و يا احساسي از درد و حسرت داشت.
نوشته شده در ساعت ۴:۱۸ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|