کلَگپ | ||
۲۲/۱۰/۱۳۸۱
چندروز پيش ساعت هفت و نيم صبح بود كه براي خريد نان و حلوا ارده ـ نميدونم درست نوشته ام يا نه!؟ـ به مغازه اي در شهر آخن رفتم. عجله داشتم كه هرچه زودتر خودم رو به محل كارم برسونم. پرسيدم: چي شد، نون لواش كردي نداري؟ فروشنده تنها بسته نان باقيمانده كه در يه جعبه بوده رو به من نشان داد. وقتي خواستم پولش رو بپردازم، گفتم: با يه حساب سرانگشتي قيمت اين نون نشان ميده كه نسبت به سال گذشته بيش از چهل درصد به قيمت نان اضافه شده. البته شايد اين هم يكي از تبعات تغيير پول به ايرو باشه...
ناگهان يكي ديگه از مشتريان كه آقائي ميانه سال بود، رو به من كرده و گفت: شما بهتره كه آن ماشين حساب توي مغزتون رو تعطيل كنيد. چون با اين كار خودتونو بيشتر عذاب ميدين. گفتم: آخه به قيمت مارك آلمان نوني رو كه خريده ام ميشه بيش از دو مارك و ده فنيك. و اين با قيمتي كه نان در آن موقع داشته ـ حدود متوسط تا يك و نيم مارك ـ تفاوتي جدي داره...
گفت: شما بايد اين واقعيت رو در نظر بگيريد كه مارك به گذشته پيوسته و ديگه برگشت ناپذير هست و بهتره كه چنين كاري نكنيد. درست مثل خيلي از اين ايرانيها كه ميان اينجا و همه چيز رو با قيمت ايران و با پول ايراني مقايسه كرده و ... گفتم: يعني ميگيد كه حتي به گران تر شدن نان هم نبايد معترض بود؟ ميگه: از سه حالت خارج نيست، يا بايد باهاش مقابله كنيد، يا گردن بذاريد و يا برگرديد به كشور خودتون...
گفتم: چرا شما دنيا رو اينگونه بسته كرده ايد و فقط در چارچوب چنين راه حل هائي نگاه ميكنيد.
گفت: من اينو از روي تجربه كاري ام ميگم. من روانشناس هستم و آنچه كه ميگم، منتجه تحقيقاتي علمي هست.
گفتم: راستش من هم فيلسوف هستم. ... از نگاهش متوجه شدم كه در دودلي قرار گرفته كه آيا من دارم اونو مسخره ميكنم يا اينكه واقعاً جوابي مستقيم بوده. در واكنش گفت: خوب مي فهمم اينكه همه چيز رو ميخواهيد در كاتگوري فلسفه نگاه كنيد و از اين قبيل. اين خودش نوعي واقع گريزي است.
گفتم: اولاً با نظر شما مخالفم از اين زاويه كه، واكنش مستقيم در قبال برخي موضوعات كه ميتونه در دراز مدت تاثيرات سوء بذاره، ميتونه از اثر منفي موضوع كم كنه. همين چند كلمه در رابطه با گراني، شايد تنها و تنها واكنشي باشه كه بدنم در قبالش نشون ميده. ضمناً آنچه كه شما ميگوييد درست نيست. شما پيش از اينكه به مسئله نگاه كنيد، به راه حل فكر ميكنيد. و راه حل رو هم از حالت ديناميكش خارج كرده و آنرا در محدوده سه راه ميگذاريد. آيا هيچ ايده اي در ذهن داريد كه مثلاً برايم امكان برگشت به مجموعه درهم و برهمي همچون كشور مفروضم وجود نداره؟ آيا بعنوان روانشناس، فكر نمي كنيد كه ابتدا ميبايست واكنش فرد مورد نظرتان را گوش بدهيد و بهش دقت كرده و آنگاه و آنهم كاملاً حساب شده و در چارچوب نظري عام، آن فرد را مورد ارزيابي قرار بديد؟ فكر نمي كنيد... حرفم رو قطع كرده و گفت: راستش من مي فهمم كه شما چي ميگيد. چنين واكنش هائي رو بالاخص در بين ما ايراني ها زياد مي بينم. آنها در دنياي فرضي خودشان با قوانين و واقعيات موجود مي جنگند. و بعد هم در عمل بهش گردن مي ذارن و سعي ميكنند كه اين گردن گذاشتن را با دلايلي از اينكه جامعه اي مثل ايران بدتر هست، توجيه كنند.
گفتم: دوست من، اگر چه من خوشم نمياد كه بمثابه آخرين سخنگو حرفم و بزنم و از بحثي دور بشم، اما چون ديرم شده بايد برم. فقط يه اشاره اي ميكنم به اينكه، متاسفانه دنيا در مجموعه قواعد و قوانين روانشانسي محدود نيست. هرانساني مملو از فراز و فرودهاي منحصر بفرد هست كه اگر چه همه اين گريزهايش رو از جامعه دريافت ميكنه، اما تركيب انتخابي براي عمل رو منفرداً پيدا ميكنه... گفت: شما مهمترين اصل رو در علم نفي ميكنيد و آنهم مقايسه است. چون مقايسه به آدم كمك ميكنه كه از بسياري خورده كاريها فاصله بگيره.
ديگه حسابي ديرم شده بود. گفتم: با عرض معذرت من بايد برم. درست ميگين من مقايسه رو نفي ميكنم. چون مقايسه هميشه در مورد واحدهاي تقزيباً متساوي بروز ميكنه. اما ويژه گي منحصر بفرد در انسان اينه كه اولاً موجود زنده است و ثانياَ عليرغم تمامي تشابهات عام در تعليم و تربيت، در ساختاري كاملاً منحصر بفرد شعورش رو شكل ميده. با اينهم از شما ممنونم كه خواستيد براي تعديل ناراحتي ناشي از گراني، منو راهنمائي كنيد.
در حاليكه نارضايتي از چهره اش مي باريد، گفت: همانطور كه گفتيد، منظورم صرفاً تقليل تاثير منفي قضيه بوده. با اينهمه احساس ميكنم كه بنيادهاي بغايت غلطي رو در ذهنتان شكل داده ايد. ايكاش ميشد كه ساعات بيشتري با هم مي بوديم. من خيلي خوشحال ميشدم كه اين بنيان ها رو به شما نشان بدم.... ديگه به جلوي در رسيده بودم. دستي برايش تكان داده و از صحنه خارج شدم.
تصوير عمومي اين مباحثه رو در مسير حركتم بسوي محل كارم، با آرامش يكبار ديگه نگاه كردم. فكرش رو بكنيد، سرصبحي دو تا آدم توي فضاي محدود يه مغازه خواربارفروشي ـ سوپر ايراني!!! ـ درحال جر و منجر هستند كه مثلاً دانش روانشناختي و انسان شناسانه شان رو با استفاده از يه مشت كلمات و پرتاب اصوات ـ و گاهاً با مجموعه اي از تكبر و تنفر ـ خودشون رو به رخ يكديگر بكشند. براستي چه موجودات عجيب الخلقه اي شده ايم ما!!!!
نوشته شده در ساعت ۳:۳۵ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|