کلَ‌گپ

۱۵/۱۰/۱۳۸۱

تابستان گذشته با يكي از دوستان صحبتي داشتم در مورد وبلاگ نويسي و دنيائي مجازي كه اين عرصه از فعاليت نويسندگي بوجود آورده و چگونه بسياري انسانهاي حقيقي درگير نقش آفريني و باز بيني آن در وبلاگها مي شوند. و درست همانند تمامي عرصه هاي ديگر زندگي روزمره انسانها، چگونه اين عرصه نيز دچار دسته بنديها و دسيسه ها و حسادت ها و رقابت ها و خلاصه همه آن چيزهائي مي شود كه در عرصه هاي ديگر بچشم مي خورند. با اين همه آن دوست من كه خود ساليان سال در عرصه اي ديگر ـ مثلاً نوشتن كتاب و از اين قبيل ـ دستي بر آتش داشته، نگاه خوشبينانه اي به اين عرصه نداشت. اگر چه كم و بيش سعي ميكرد برخي از وبلاگ ها رو بخواند، اما خود هنوز آماده حضوري فعال در اين سامان نبود. نكته خاصي كه مرا واداشت تا در اين جا به اين دوستم اشاره كنم، نظرش در مورد نوشته هاي ” گيله مرد “ بود. او نوشته هاي حسن رجب زاده را به سخره ميگرفت و ميگفت: اينها چيه اين بابا مي نويسه؟ درست مثل يه مشت نوشتارهاي ساده لوحانه براي آدمهائي ساده لوح و از اين قبيل. با آن همه مثال هاي عاميانه و جك و از اين قبيل. راستش، هيچگاه نظرم در مورد نوشته هاي گيله مرد اينطور نبوده. حتي در يك لحظه شك برم داشته بود كه احتمالاً اين دوست ما ـ در آن لحظه بيشتر در محدوده آشنايان مي گنجيديم تا دوست! ـ يكي از نوشته هاي من در بخش نظرخواهي گيله مرد را خوانده. و حال داره غيرمستقيم با نظر من هم مخالفت مي كنه. بهرحال من گفتم: براي من آنچه كه مهمه اينه كه در لحظه نوشتن، هيچ تصوري از بالاي منبر در تو وجود نداشته باشه. نوشته هاي گيله مرد براي من هميشه مثل گپ هائي است كه در حين پياده روي و مشخصاً در دور و بر استخر لاهيجان جلوه ميكرده و ميكنه. قرار نيست با اين كلمات فلان و بهمان معضل جامعه بشري حل بشه، در عين حال درست مانند معجوني است كه كمترين تاثيرش روي مجموعه اي بنام انديشه و مغز و فعل و انفعالات آن، آرامش و استراحت است. مغزهاي ملتهب، همواره مانند كوه آتشفشان تنوره مي كشند. احساس برآشفتگي در هرلحظه از اعمالشان و درون هركلمه موج ميزنه. به دوستم ميگويم، راستش چنين نگارشي صميمانه و دوستانه است. نويسنده بايد بپذيرد كه هيچ كس اونو براي سخنراني دعوت نكرده. اين اوست كه به خواننده احتياج داره و واي بحالش كه همين چندرغاز توجه نسبت به خواندن رو هم به ” گا ... “ بده. دوستم ـ كه در آن لحظه حتي از تصوري همچون آشنا نيز خيلي دورتر شده و تقريباً قيافه بيگانه اي پيدا كرده بود ـ لبخندي زده و ميگويد: اين نوع نگارش عامي گري را دامن ميزنه. من سكوت كردم. از آن نوع سكوت هايي كه مرا براي بزدلي ام در آن لحظه هرگز نمي بخشم. اما تمام حرف و حديث من مي توانست اين باشد كه: بابا جان ما والله بالله عطاي اين انديشه گري را به لقايش بخشيده و همان عامي گري ما را بس. ما در ادامه دادن به راهي كه انديشه هاي مغشوش و بحراني انديشه گران امروزين جهان هركدام در كلاف سردرگمي به ما ارائه ميدهند، هيچگاه نخواهيم توانست به فضائي دست يابيم كه آرامش گشوده گي معضلات اجتماعي و از اين قبيل است. همان بخشي از ذهن بشر كه انديشه درست را از انديشه غلط تميز ميدهد، مبنايش اساساً مغاير است با ساختاري كه توسط بازي انديشه ساخته ميشود. و اما آشناي دوست نماي ما، كه البته بعدها ميشد نمادي از دوستي را در رابطه مان ديد، خود به اين دنياي مجازي وارد شد. خود نيز با خوانندگان مجازي و نيمه مجازي درگير شد و بنحوي از انحاء شروع كرد به انعكاس همه آن چيزهائي كه از تجربه اش در عرصه قلم و قلم زني ناشي ميشد.... بعدها فاصله نگارش ها كوتاه و كوتاه تر شد تا بدانجا كه هفته ها ميگذرد و او هيچ چيزي به اين دنياي مجازي ارائه نميدهد. امروز به صفحه ” گيله مرد “ مراجعه كردم. خاطره اي از دوران معلمي اش را نوشته بود با طرح طنزي در مورد اخلاق ما ايراني ها... يكي از جنبه هاي خيلي خوب نوشته هاي حسن برايم اين است كه او خود در كنار خوانندگانش قرار داره. حتي سوالي كه ميكنه، از خودشه نه مثلاً از من. اين احساس يگانگي كه ما همه به يك وجود بنديم و اجزاء يك پيكره هستيم، در اين جنبه نيست كه مثلاً از بخت بد يا خوب، ما بخش سلول هاي مغزي اين پيكره باشيم!!! چيزي كه متاسفانه خيلي از بشردوستان سياسي جوامعي مثل جامعه ما، بطور اتوماتيك خودشان را به آن قسمت بند مي كنند و قصد رهبري تمامي اين پيكره را دارند. بهرحال نوشته هاي حسن ادامه داره. با همان خصوصيتي كه شايد هيچگاه انعكاسي از انتقال اطلاعات در آن نيست. اين حالت، رفتاري و كاراكتريك هست. اينطور نيست كه ـ البته به نظر من ـ مثلاً او يه مقدار معيني اطلاعات دارد و قرار هست كه همانها رو برايمان به وبلاگ و سايت و امثالهم منتقل كنه. اين زندگي اش است و نوشتار انعكاس همان چيزي است كه او در آن لحظه مي انديشد و در همان لحظه به ذهنش مي رسد و يا همين لحظه او چيزي را ديده. حتي تخيلاتش نيز، حتي يادآوري خاطراتش نيز از اين جا سرچشمه ميگيرد. حتي اگر خود را به اين جريان و آن جريان هم منتصب كند، بازهم يك جنبه منحصر به خود در او و نوشتارش وجود دارد. بدون اينكه قصد داشته باشم تنها و تنها با مقايسه كردن و محك زدن، قابليت كالائي براي نوشته هايش قائل باشم، بايد بگويم كه براي من هميشه مثل حرف هاي خودماني و دوستانه اي است كه بين دو دوست اتفاق مي افتد و تنها و تنها اثر خوبي از مصاحبتي خوب بجاي مي گذارد. و آن دوستم اما، از آنجائيكه تصورش نسبت به اين عرصه، تصوري كاملاً غيرواقعي بوده، بزودي عرياني مجازي بودن اين عرصه دربرابرش قرار گرفته و حال، بيش از پيش درگير همان شكل از زندگي شده كه اگر نامش را ” روزمره گي ” نگذاريم، آنگاه ميبايد اشاره كنيم كه او را غم ” نواله ناگزير“ در چنبره خود اسير كرده.... البته همه اينها حدس و تصور است...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?