کلَ‌گپ

۰۷/۱۱/۱۳۸۱

از قديم ميگفتن: از بهلول حكيم پرسيدند: ادب از كي آموختي؟ گفت: از بي ادبان. من فكر ميكنم كه درست همان لحظه اي كه بهلول ميتوانست تشخيص بده كه عملي، غيراخلاقي است، از همان لحظه او از خود مي آموخت و نه از طرف مقابل. تشخيص اينكه كاري و يا عملي ناهمگون و نشان دهنده رواني ناآرام هست، خود عين خردمندي است. زندگي مجموعه اي از اعمال قراردادي نيست كه آنها را به اخلاقي و غيراخلاقي تقسيم كرده و سعي كنيم اعمال اخلاقي را مبناي خودمان قرار دهيم. براستي سرچشمه اين شناخت در كجا قرارداره؟ من فكر ميكنم درست درون خودمان هست كه ميتوان به جوانب خود نگريسته و رفتار و يا حالتي را كه درونمان را آرام و مملو از نشاط ميسازد، از اعمالي كه باعث ترش شدن رويمان ميشود، از هم تميز داد. مسئله اين نيست كه بخواهيم ديگران را قضاوت كنيم. درست همان لحظه اي كه ميخواهيم با زبان خود ـ كه عمدتاً از آن براي حمله و يا دفاع از خود بهره ميگيريم ـ كسي را بيآزاريم و يا سعي كنيم نمود هويتي باشيم، بايد هوشيارانه به خود نگريست. آيا كسي ميتواند به اين سوال پاسخ دهد: چرا ما احساس آزردگي ميكنيم و چرا در صدد بر مي آييم كه كسي را با زبان خود آزار دهيم؟ شكي نيست كه در دنياي مناسبات انسانها با هم موارد بسياري پيش مي آيد كه شديداً آزار دهنده هستند. مناسبات انسانها با هم درست از فاصله چند ميلي متري بدنمان شروع ميشود. و جالب اينجاست كه درونمان نيز مملو از تصاويري است كه از ديگران درونمان بايگاني كرده و از آنها بنحوي از انحاء هويتي ساخته ايم. و آنگاه وقتي در مصاف با آن شخص قرار ميگيريم، آن تصاوير پا در مياني كرده و برخوردهاي جديد را به آن مجموعه اضافه و يا از آن كم مي كند. اما هر چه كه هست بگونه اي عمل ميشود كه ما بر مبناي آن تصاوير در تماس با سايرين قرار ميگيريم. در اين رابطه ما مناسبات را به دسته بنديهاي گوناگوني تقسيم مي كنيم. عده اي را بعنوان پيوندهاي خوني مي پذيريم. ديگران را در مجموعه اي از مناسبات همسايگي و همشهري گري و غيره وارد ميكنيم. برخي را دوست و برخي را آشنايان مي ناميم و آنگاه گامهائي بلندتر برداشته و ديگران را بصورت ساكنين يك منطقه و متكلم با زبان بخصوص در پيوند با خود قرار ميدهيم. برخي را در محدوده اي جغرافيائي مي گنجانيم و برخي ديگر را به دسته بندي هاي قومي و مليتي تقسيم ميكنيم. مسخره تر از همه اين است كه همه اينها را بمثابه دانش براي خودمان توجيه مي كنيم. آيا براستي، قضايا همين قدر ساده هستند؟ احساس آزردگي درست از آن لحظه اي آغاز ميشود كه درونمان تصاويري از موجود خوب و هارموني ايجاد كرده و پس از نگاه و توجه به رفتار ديگران، آنرا با مجموعه معيارهاي مربوطه مقايسه كرده و سپس حكم صادر مي كنيم. البته همه اينها درون خودمان و در فعل و انفعالي كه در شكل ظاهري اش در مغزمان صورت ميگيرد، مورد قضاوت قرار داده و سپس تاثيرات بعدي را درون مجموعه جانمان احساس مي كنيم. بطور مثال يكي به ما توهين مي كند. يكي برايمان ارزشي قائل نيست. ديگري از ما تعريف ميكند.... خلاصه همه اينها و گويندگان و يا مجريان آن در مصاف با تصاوير شكل داده شده در ذهنمان از خود و سايرين، مورد مقايسه قرار گرفته و برخي احكام در ذهنمان شكل ميگيرد. در واقع امر، مناسبات اساساً وجود خارجي ندارد و صرفاً تابعي است از فعل و انفعالاتي كه درون خودمان پيش ميرود. چه نامش را مناسبات عاشقانه بگذاريم، مناسبات خوني و يا دوستي و غيره. هر انساني در شكل و موجوديت ظاهري خود، از يكپارچه گي معيني برخوردار است. حس اين يكپارچه گي بگونه اي است كه مثلاً ما متوجه نمي شويم كه دستمان را حركت ميدهيم و يا احساسي از بي وزني در ما هست. حتي مادري كه كودكش را در آغوش ميگيرد، احساسي از يه وزن خارج از خود را به ذهنش مي سپارد. اما در يكپارچه گي جانمان، سبكي معيني وجود دارد. بدين گونه ميتوان ديد كه هيچ انساني در هيچ رابطه اي با هيچ موجود ديگري قرار ندارد، جز رابطه اي كه از منطق ديگري برخوردار است و آن، وحدتي است كه از وجدت وجود ناشي ميشود. در همين راستا هر شكلي از حيات در مجموعه بسيار بغرنجي از پيوندها با كليت هستي قرار دارد. و آن كليت نيز در اجزاء خود از قانونمدي هاي خاصي پيروي ميكنند. اگر مجدداً خواسته باشم به همان مثال اول مراجعه كنم، بايد بگويم كه هيچ بي ادبي در جهان وجود ندارد و هيچ اديبي. بهلول تاثيرات رفتاري ديگران را در ذهنش به مقايسه مي نشست و از آنچه كه روانش را ناآرام ميكرد، دوري مي گزيد. در واقع شناخت پيش از اينكه با تكيه به داده ها و تجربه هاي ديروزين پيش برود، به نگاه مستقيم و بدون پيش داوري و كاملاً هوشيارانه لحظه بستگي دارد. جنس احساس آزردگي، بگونه اي است كه به مجموعه اي از تصاوير گذشته بر ميگردد و درونمان را تلخ ميكند. بسياري از انسانهائي كه كم و بيش با هم در تماس قرار ميگيريم، در چارچوب نامي مثل دوست، عموماً از چگونگي رفتارهاي افراد ديگر در مناطق جغرافيائي ديگر آزرده هستند و يا ترجيح ميدهند كه درونشان را آزرده كنند. و بدينسان ترجيح ميدهند كه دنبال راه حلي باشند تا افرادي را كه باني رفتارهاي ناپسند هستند را تغيير دهند. بدون اينكه توجه كنند، تمامي اين فعل و انفعالات درون خودشان هست كه اتفاق مي افتد و نه در بيرون از آنها.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?