کلَگپ | ||
۰۷/۱۲/۱۳۸۱
حدود يه هفته پيش لينك كتابهائي رو كه ترجمه كرده بودم، گذاشتم تو وبلاگم. صبح امروز حدود ساعت پنج و نيم تو خواب و بيداري بودم كه اين موضوع به ذهنم رسيد: براستي اين كتابها رو من كجا گذاشته ام؟ چيزي جدود هزار صفحه مطلب هست كه مثلاً جائي حدود شش مگا بايت رو در سايتم گرفته. وقتي از تختخواب بيرون اومده و به اتاق نشيمن رفته و از آنجا به تاريك صبح خيره شده بودم، با خودم فكر ميكردم، همين جاي چند مگا بايتي، به چه مفهومي است؟
خوب، بعداز چنين كنكاشي با ذهن خود، عملاً نتونستم به تختخوابم برگردم و همانجا ماندم تا همراه با خنكي بسيار آرام هوا بيش از پيش خودم رو روي اين موضوع متمركز كنم كه آيا واقعاً نوشتن و نوشته و حرف و اين مسائل اهميتي هم دارند؟
وقتي سفره نگاهم رو گسترده تر كردم، تصاويري به ذهنم وارد ميشد كه مثلاً برخي از اين نويسندگان رو ميديدم كه هنوز حرفهاي بسياري در دلشان باقي مانده. حجم زندگي ما آنچنان وسيع و گسترده هست كه هزاران كتاب هم حتي ثانيه اي از آن رو پر نمي كنه. ياد روزهائي افتادم كه تازه خدمت سربازي رو تمام كرده بودم. وقتي از آن دوران و اتفاقاتي كه از سرگذرانده بودم، براي يكي از دوستان صحبت مي كردم، در جوابم گفت: ميداني، ما دو سال خدمت سربازي ميريم و دهها سال درباره اش صحبت مي كنيم. با اينهمه هنوز فكر ميكنيم كه چه لحظات و حوادثي رو هنوز نگفته ايم.
باز تصوير ديگري به ذهنم ميرسد. آناني كه بيم و التهاب روزهاي پيش از جنگ را در شهرهائي مثل بغداد و يا بصره ميگذرانند، شايد هيچگاه زندگي و مشقاتش فرصت ندهد كه درباره اش صحبت كنند. اما ميدانيم كه در جانشان هزاران هزار صحنه و حالت و حادثه تصوير ميشود كه بيش از هزاران كتاب ارزش دارند.
خوب، فكر مي كنيد بالاخره اين كتابهائي كه صحبت آنها را در بالا مطرح كرده ام، در كجاي هستي جاي دارند؟ موجوديتي كه جز با زدن چند دگمه و شكل گيري فضائي مجازي توي كامپيوتر، در هيچ جاي ديگر قابل رويت نيستند. و در آنجا نيز شايد براي بسياري از انسانهاي روي زمين نيز قابل فهم نيستند.
جنگ و گريزهاي مداوم در صحنه قلم زني و مباحثه هاي بي پايان در صفحه هات اينترنتي و يا حتي آنچه كه پيشتر از اينها ميبايست روي كاغذها پخش ميشدند، فضائي بوجود مي آورند كه بيش از همه موجودات در گير چنين مباحثه ها را در افسون خود غرق مي كنند.
اگر مجاز باشم گريزي به يكي از مباحثه هاي كامپيوتري در هفته گذشته در پال تاك بزنم، بايد بگويم كه اين افسون بجاي خود به بيراهه ها و پيچ و خم هاي بسيار عجيب و غريب تري كشانده شده.
بالاخره معلوم نيست كه حد و مرز جهان واقعي و واقعيت حيات تا كجاست و زندگي مجازي تا كجاي حياتمان را در خود غرق كرده.
شايد در روزي بسيار دلنشين و درخشان انسانها حيات را بدون هيچ اثري از ديروز در ذهن خود آغاز كنند. آنگاه حيات و هستي انسان حتي يكبار هم شده با كليت جان جهان يگانه شده و تصاوير مانند حباب هائي مجازي يكي بعداز ديگري محو شده و از بين خواهند رفت.
دلم لك زده براي يه ذره نور خورشيد... |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|