کلَ‌گپ

۳۰/۰۳/۱۳۸۱

چند روزي بود كه در وبلاگها دور نزده بودم. معمولا براي وب گردي، از ليست اكسير استفاده مي كنم. زحمت زيادي مي كشند و دستشون درد نكنه. در واقع بيش از اينكه وبلاگها رو بر اساس سليقه اي تفكيك كنند، وضعيتي ايجاد كرده اند كه تو براحتي ميتواني وبلاگها رو شناسائي كرده و نگاهي بهش بندازي. در كنار اينها به يكي دوتا از وبلاگها سر زدم كه بهرحال زمزمه هاي ذهنشان برام جالب است. ميدانم كه اين زمزمه ها، تنها بخش بسيار ناچيزي از مجموعه بسيار پيچيده و بغرنجي است كه آنها در زندگي روزمره با هاش روبرو هستند. حتي ميتوان به اين حس رسيد كه آنها در لحظه نگارش ” من “ مورد علاقه خودشون رو نشون ميدن و نه من عملاً درگير با هزاران هزار تصميم و كنش و واكنش. بهرحال در تمامي ساعات بيداري جسمي مان، ما درگير تصاميم معيني هستيم كه با استفاده از شعور خودآگاه و ناخودآگاه و متاثر از عملكرد نظمي بنيادين در درونمان، آنها را در عمل بكار مي گيريم. بدينسان، در لحظه نگارش ـ و حتي نه در زماني كه در گفتگوئي دوستانه و حرف و حديثي عاشقانه قرار داريم ـ آن موجودي را كم و بيش شكل ميدهيم كه چه بسا بيشتر به دنياي تخيلات ما وابسته هست. جالب اينجاست كه گاهاً در صفحات وبلاگها نگاهي هم به ليست مورد علاقه افراد مي اندازم. كار عبثي است كه بخواهم از اين منظر، فرد انتخاب كننده را مورد بررسي قرار دهم. با اينهمه كنجكاوي مه آلودي درونم سربرمي آورد كه ببينم، آيا نوشته هاي وبلاگم و يا نامي كه براي وبلاگم گذاشته ام، در هيچ يك از آنها قرار دارد يا نه. و با تعجب ويژه اي متوجه مي شوم كه در هيچ كدام جائي ندارم. نميدانم. خودم سعي مي كنم هماني باشم كه هستم. نه قصد تفسير و يا تغيير جهان را دارم و نه در تلاش اين هستم كه اين و يا آن فرد معين را در موضوع معيني راهنمائي كنم. اين اعتقاد بنحوي از انحاء در من عمل مي كند كه فكر ميكنم، اولين قدم براي راهنمائي فردي ديگر، قدم در كجراه اي است براي نفي قابليت آن فرد در شكل دهي انتظام دروني خود.اما از سوي ديگر، وقتي نوشته و يا تصويري را مي بينم كه از بنيادي هارمونيك برخوردار است ـ حداقل در نگاه من ـ آنگاه ذوق زده شده و يا به فرد مورد نظر يادداشتي مي فرستم و يا بهرحال اينجا و آنجا به دوستان ديگري پيشنهاد مي كنم كه آن نوشته و يا نوشته هاي آن فرد را بخوانند. براي من بهمان گونه كه جهان مجموعه اي بسيار گسترده از اعجابهاست ـ متاسفانه حتي در خلاف مصالح معمولي روان انسان نيز اين را ميتوان شاهد بود ـ روان تك تك انسانها نيز از اين قضيه مجزا نيست. بدينسان برخي جملات و چگونگي نگارش آنها و لحظه نگارش شان، مرا سخت به فكر فرو مي برد. براستي نويسنده اش در آن لحظه با چه كشمكشي روبروست؟ و يا چه نگاه هارمونيك زيبائي! يك نكته ديگر در دنياي وبلاگستان نيز در همان راستائي كه دربالا هم بهش اشاره كرده ام برايم جالب توجه هست. زماني كه مثلاً به برخي از وبلاگها سر ميزنم كه كارشان بررسي و يا برخورد با وبلاگستان است. آنها به وبلاگها نگاهي انداخته و سعي ميكنند آن وبلاگها را با دو يا چند كلمه توضيح دهند. آيا فكر نمي كنيد كه ما سخت به دنياي تبليغ و ترويج معتاد شده ايم؟ اينكه كسي ميبايد باشد تا كالائي را بما عرضه كند و يا نمائي از آن را بما، بنماياند؟ چرا اينطور است؟ نميدانم. فكر مي كنم كه هركدام بهرحال با اين سوال روبرو خواهيم بود. جالب است كه بگويم گاهي دچار حسرت نيز مي شوم كه نه تنها بطور عادي به نوشته هايم سري زده نميشود، بلكه حتي اين خبرنگاران عزيز نيز، طبعا آنرا فاقد كمترين امتياز كالائي مي دانند و بهمين دليل هيچ يادي از آن نمي شود. نه اينكه فكر كنيد، اين نكته تاثيري هم در نوشتن و يا ننوشتن وبلاگ در من ميگذارد. راستش من مي نوشتم و هنوز مي نويسم. شايد در شكل نامه اي به دوستي، و يا زمزمه هايي با خود و يا حتي بگونه اي ماليخوليائي بدون اينكه بنويسم، با خودم كلنجار مي رفتم و ميروم و يا حتي ساعتها و روزها با فلان و بهمان كلمه اي و گفته اي كه از دوستي شنيده بودم درگير ميشدم و مي شوم. بهرحال منظور اين نيست كه همه وبلاگها روزانه مي بايد خوانده شود و مثلا در مورد نوشته هايشان مي بايد نظر داده شود و از اين قبيل. آنچه كه بيشتر ذهنم را بخودش مشغول ميكند، تقاضاي عميق شدن در نوشته هاست. حتي اگر تنها وقت اين را داشته باشيم كه يك يا دو وبلاگ را نگاه كنيم، به روزنامه اي نظري مي اندازيم، به برنامه اي تلوزيوني نگاه مي كنيم و يا حتي يك و يا دو دوست را ديده و با او در مصاحبت قرار گرفته باشيم. چيزي كه جايش كمي خالي بنظر ميرسد، همانا دقتي و شور و علاقه اي است كه مهمترين عامل پيوند در هر مصاحبتي مي باشد.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?