کلَ‌گپ

۳۰/۰۲/۱۳۸۱

ديشب از طريق وبلاگ عمومي، متوجه شدم كه آقاي نوش آذر دوتا كتاب رو معرفي كرده. اسم سيد حافظ موسوي هجوم يادها و خاطرات بسيار دوري در من بود كه تا پاسي از نيمه شب، در خلسه نشئه گي آن بودم. روزهايي از سالهاي 52 تا 54 . روزي كه شعر درفك اونو در كلاس خواندم. معلم ادبياتمان، رنگي به رخسارش نمانده بود. بيچاره هيچ حرفي نزد. آخه ابيات پاياني شعر اينگونه بود: من، فرزند جاري رودم و رود اين هميشه جاري راكد نمي شود، ما نيز. آنوقتها حافظ گاهي از رودبار به رشت مي آمد و ما در محفلي بسيار محدود، در مورد سياست، شعر، ادبيات و تا حد مبارزه مسلحانه صحبت مي كرديم. اما مهمترين اقدام عملي ما، ردو بدل كردن كتاب بود. چه كتابهائي كه ممنوع بودند و چه كتابهائي كه جاپ شده بودند. مهم خواندن و مباحثه بود. در همان دوران بود كه اون كتابي از ژزژ پليتسر را كه در مورد ماترياليسم ديالكتيك بود، از محفلي ديگر و آنهم از تهران تهيه كرده و براي محدوده زماني يك هفته به دوستان رشتي اش داده بود. در همان شبي كه دور هم جمع شده بوديم، به اين نتيجه رسيديم كه اين كتاب رو روي نواري ثبت كنيم. خلاصه آن كار خود موضوع خنده داري از آب دراومد. همه ما بلااستثناء لهجه داشتيم. و تنها كسي كه فارسي رو خوب ادا ميكرد، سيدطاهر نامي بود كه بدليل وضعيت خانوادگي بسيار مرفه اي كه داشت و پدرش از خانهاي رودبار بود، ترجيح داديم از اون استفاده نكنيم!!!! خلاصه اين يادها و آن لحظات را خواستم در اينجا نيز منعكس كنم. يك شعر ديگر از اون رو كه من در همان زمان در كلاسم خوندم درباره گلسرخي بود ـ حالا دارم به شك مي افتم كه اين شعر از اون بود يا از دوستي ديگر ـ بخش پاياني اين شعر كه در مورد تمامي نمايش مضحك دادگاه گلسرخي بود، بديصورت تمام ميشد: ” آنك اين پوزخند تلخ، اين آخرين حماسه جاويد عمر من، ارزاني شما.....“

This page is powered by Blogger. Isn't yours?