کلَ‌گپ

۲۲/۰۲/۱۳۸۱

يكي از دوستام كه قراره تا نيمساعت ديگه براي سفر بره، بمن زنگ زده بود. ـ چون منم قراره كه امشب به يه سفر كوتاه تا بيمارستان برم، و ممكنه كه فردا پس از حل معضلي بنام ” سفر سنگ ”، مجددا به مقر خودم برگردم ـ ميگفت كه قراره با يكي ديگه از دوستاش، با ماشين برن ايتاليا و احياناً يكي دو كشور ديگه. من احمق برگشتم و بهش گفتم: ” فكر نمي كني با ماشين خسته كننده باشه؟“... البته دوستم توضيحاتي داد. اما فكر كنم كه اين جمله من تو ذهنش باقي بمونه. در حاليكه من خودمو مجسم ميكردم كه دارم رانندگي مي كنم و هي نوار ميذارم و هي حرف ميزنيم و هي به جاده نگاه ميكنم.... و اين حالت هميشه برام كسالت آور بود. حالا اون بيچاره كه بعداز ماهها كار يكنواخت و فشرده، داره ميره سفر و من هم اين جمله رو بارش كرده ام... چقدر سخته آدم بتونه جملاتشو كنترل كنه!!!!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?