کلَ‌گپ

۱۹/۰۲/۱۳۸۱

انگار تمام مشكلم سر همين اسم وبلاگم بود. بعداز اينكه متن قبلي رو نوشتم، ديدم اخلاقم خيلي قاطي پاطي هست. بهتر ديدم كه برم واسه پياده روي. هواي خوب و اخلاق گهي، اصلاً با هم جور در نميان. وقتي به جنگل رسيدم، انگار به پمپ بنزين رسيده باشم. احساس كردم كه باكم داره آروم آروم پر ميشه. تو اين هر و بر بود كه احساس كردم، هي دارم وبلاگ مي نويسم. هي اين سرتيتر رو ميذارم و روي اين موضوع، هي روي آن موضوع. يك نوشته كاملي هم از آسمون محكم خورد به ملاجم و درست وسطش نشست. حالا مگه ول كن هست! به خودم ميگم، چقدر خوب بود كه ميشد همينطور تو راه اين نوشته هاي تيپ وبلاگي رو نوشت. راستي اگه اينطور ميشد، چه بلائي سرمون مي اومد؟ مثلاً فكر كنيد كه شما هرچي رو تو كله تون باشه، مي تونستين online فكر كنيد. و همون موقع هم ميرفت رو نت. حتماً همه مردم دنيا هم ميتونستند افكار شما رو مستقيماً دريافت كنند. خب! اين كه ديگه خيلي وحشتناك ميشد!!! مگه نه؟ من كه صداي كشيده هاي احتمالي رو رو گوشام حس ميكنم. آخه تو كله من گاهاً موضوعاتي شكل ميگيره كه با هزار زور و كلك تو پستوهاي ذهنم اونو مخفي ميكنم. مثلاً وقتي يكي از اين خانوما رو مي بينم كه تمام وجودم اونو ميخواد. اگه اون بتونه افكارمو online بخونه، وامصيبتا.... خلاصه با همه فكر و ذكرام متوجه شدم كه اصلاً بايد اين اسم رو عوض كنم. اين اسم و اين مجموعه شده عين يه قالبي كه نميشه ازش دراومد. حالا اگه اينو سگ چونه گي حساب نكنيد ـ من اينو رشتي ننوشته باشم!!! ؟؟؟ والله نميدونم تهروني ها چي ميگن! ـ از خاطره اي واسه شما صحبت مي كنم. روزگاري خيلي دور، به اندازه اي دور كه انگار اصلاً وجود نداشت، در سالهاي 53 و يا 54 بود كه تلوزيون ايران نمايشنامه اي با اين نام پخش كرد: ” نمايشنامه اي بد، با كارگرداني خوب“. الان اسم هنرپيشه هاش يادم نيست. تو اين نمايشنامه كارگردان مربوطه چنان داد سخن سر ميداد كه من كارگرداني بسيار خوب هستم. حتي آلبركامو خودش تو يكي از اين سفرهاي دريائي، چند تائي از نمايشنامه هاشو زيرپام ريخته و خواهش ميكرد كه من اونا رو رو صحنه بيارم.... توي همين تئاتر تلوزيوني، بازيگر ديگري در نقشي بازي ميكرد و پس از چند دقيقه، شروع كرد به داد وبيداد كه آهاي مردم كمك كنيد، بابا يكي كمك كنه من از نقشم بيام بيرون... بيچاره نميتونست از نقشش دربياد... همه اين حرفها براي اين بود كه بگم: بابا يكي بما كمك كنه از نقش خودمون بيايم بيرون. اينكه حتماً بايد خيلي شمرده و شسته و رفته نوشت. بايد مسائل رو آنطوري باز كرد كه هيچ گاه دوباره گره نخوره و از اين حرفا... بابا، بما چه اينهمه مسائل تو دنيا هست. از اين بدتر اينكه بخوايم انعكاس دهنده اونا تو اين چند خطي باشيم ـ منظورم چند پاراگراف هست، شما بدل نگرييد ـ نه آقا جون. ما هرچيزي كه دلمون بخواد همونو در اينجا قيد مي كنيم. مثلاً از چيزهائي كه تو همين بلاگها خونده باشم، گرفته تا اين طرف و آنطرف دنيا. ميريم سراغشون و درباره اونا مي نويسيم. يه جاهائي هم بالاخره پيدا خواهد شد كه اگه خواسته باشيم يه خورده حرفهاي غيرخودماني ـ و گاهاً دشمنانه ـ بزنيم، بريم اونجا. اول از همه بايد وضع تيتر اين صفحه رو روشن ميكردم. مشكل همه اش اينجا بود. كل گپ، يعني گپ خودماني. از اونائي كه ميشه تو قهوه خونه زد، تو مهماني ها زد، جلوي محله با چند نفر واستاد و سر همه چيز حرف زد... تا حرفهائي كه زنها با گذاشتن ” كتل “ ـ يا چارپايه و يا صندلي و حالا چيزي تو همين مايه ها ـ جلوي در خونه ها جمع شده و با هم صحبت ميكنند. ما رشتيها به اين ميگيم، كل گپ. خلاصه دوستان، كل گپ فت و فراوان، شب چره: تخمه سيه. ـ گپ خودماني فراوان و... شكستن تخمه سياه...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?