کلَگپ | ||
۰۴/۰۲/۱۳۸۱
آخر هفته گذشته سايتي رو با دشواري زياد راه انداختم ـ گفتم دشواري، بالاخص براي آدمهائي مثل ما كه مسير استفاده از تكنولوژي رو با چراغهاي تير برق محله مان شروع كرديم و با ورود يك لامپ چهل وات به اتاقمان، نور تمدن بما هم دسترسي پيدا كرد. هرچند راديوي ترانزيستوري پدربزرگم چند ساعتي در روز تمام اشتياق بازيگوشي ما رو در اعماق وجودمان مي كشت؛ تا بشينيم و به افسون غريب اين دستگاه گوش بديم ـ
بهرحال براي چنين فردي ـ بقول بعضي از دوستان، ” گيل گمجي “ چون من ـ بديهياتي در ذهن امثال حامد بنائي و يا برخي ديگر از دوستان كامپيوترگرا ، عين فتح كره ماه ست ـ ميخواستم بنويسم كامپيوتر باز، گفتم شايد نويسنده عزيز پرواز 3000از دست ما شاكي بشه. چون در مطلب جديدي كه ايشون در ايران جوان باز نويسي كرده و منتشر كرده اند، استفاده ساده لوحانه از كلمه ” هم جنس باز” به جاي ” هم جنس گرا “ را مفصل توضيح داده اند. شايد افرادي مثل من، هيچ قصدي از چنين استفاده اي نداشته باشه، اما بهرحال چرخه خرافه تنها با دست موجوداتي با سوء نيت پيش نميره، بلكه ساده لوحي نيز مثل فرشي جلوي اين چرخهاست و يا لااقل هموار كننده مسير تاخت آن به جلوست ـ به سهم خود سعي ميكنم، اين واژه را به شكل درستش بكار برم. حتي در مورد كامپيوتر هم!!!. چون شايد از زاويه ديگه اي هم تداعي استفاده بازيگوشانه از كامپيوتر باشه. اگر چه در برخي موارد ميشه اين ابهام رو به چشم ديد كه نه تنها استفاده از اين دم و دستگاه، بلكه حتي نگارش در بلاگستان نيز، همچون يك بازي تازه براي بزرگسالان شده. ياد يكي از تبليغهايي مي افتم كه پدر براي بچه اش اسباب بازي خريده بود، اما اين اسباب بازي آنقدر جالب بود كه خودش ساعتها درگير بازي با اون ميشد. حتي ژاپونيها هم با همين مضمون يه فيلم كمدي درست كرده بودن كه اسمش الان يادم نمي ياد.
بهرحال ما ترس خوردگان از اين موجود عجيب و غريب كه پيش رويمان قرار داره، آرام و آرام به برخي سوراخ و سنبه هاش وارد ميشيم تا سر و گوشي آب بديم كه بالاخره اينجا چه خبره. شايد هولناك تر از غار علي صدر همدان نباشه. آخه در آن سالهائي كه من اين غار رو ديدم، هنوز چيزي نبود كه امروزه مثل يه گردشگاه شكيل درش آوردند.
چيزهائي رو كه من توي سايت وارد كرده ام، هنوز بعضاً ناقص هستند. البته بخاطر خستگي و كمي هم كسالت جسمي، فعلاً حالش نبود كه نواقص رو بر طرف كنم ـ حالا نه اينكه جمعيتي عظيم پشت در وايستاده اند تا مثلاً عين نان سنگك و يا لواش دو آتشه از تو تنور چيزي در بياد و اونا هم براي خريدش سرودست بشكنند؟؟؟!!!! نه بابا، ما آنقدر ها هم خام نيستيم كه خودمونو سركار بذاريم. يكي دوتايي كه با من بميرم و تو بميري، بالاخره پذيرفتن، گاهي به اين بلاگ و بلاگهاي جنبي اش سر بزنند، با ندادن نظري در مورد نوشته ها، حاليمون كردن كه اگه قراره دنيا تغييري رو هم به خودش ببينه، قطعاً بدونم كه با استفاده از نوشته هاي من يكي نخواهد بود.
با اينهمه سعي كردم كه براي استفاده برخي از ترجمه ها، نه تنها فونتهاي مناسبش رو بذارم، بلكه توضيح داده ام كه اين فونتها از برنامه واژه نگار هست و صرفاً براي خواندن متنهاي نوشته شده در واژه نگار و در برنامه آكروبات سه و چهار، قابل استفاده است.
من آدرس اين سايت رو در حاشيه لينكها گذاشته ام.
************
امروز بعداز مدتها سري به سايتي زدم كه مربوط به بنياد كريشنامورتي در انگلستان هست. و از اونجا به سايتي رسيدم كه در اوجاي كاليفرنيا و بطور كلي مربوط به بنياد كريشنامورتي در آمريكاست. از اونجائي كه من كماكان برخي نوشته هاي كريشنامورتي رو در يك بلاگ ديگه باز نويسي ميكنم، فكر كردم شايد بد نباشد كه اسم اين سايت رو در بلاگم بذارم. بهرحال ديدن يه سايت، و گردشي در آن شايد خالي از لطف نباشه.
علت اشاره كنوني ام در ترديدي است كه از اين كار داشته ام. شايد به ذهن افرادي اين نكته تداعي بشه كه من قصد تبليغ براي اين يا آن بنياد را دارم و يا خواسته ام براي مثلاً ايده هايي بهتر تبليغ كرده باشم. آنچه كه در پي خواندن و يا شنيدن سخنان كريشنامورتي در ذهنم تداعي ميشه، روشني خردمندانه استدلالهايش هست. همين. نه خودش منادي اين نكته است كه راهي را دارد تبليغ ميكند و خواهان دنباله روي از خود هست، و نه اينكه از كسي چنين توقعي داشته. دقيقاً همين كار را انحرافي اساسي از درك عميق انسان از جايگاه خود، نظم موجود بر كليت هستي و بي نظمي كنوني در مناسبات بين انسان و محيط زيستش و آخرالامر نسبت به درك مكانيسم بحرانهاي موجود در روابط انسانها ميداند.
بهرحال امروز پيش خودم به اين نتيجه رسيدم كه لينك اين سايت رو در بلاگم بذارم. ضمناً يادآور ميشوم كه اگر چنين امري نمود تبليغ و از اين قبيل قلمداد شده و اين را با سياست عمومي بلاگستان مغاير بدانند، من در اصرع وقت اونو حذف خواهم كرد. خودم از مقررات عام بلاگستان خبر زيادي ندارم.
********
امروز سري به بلاگ هوشنگ خان زدم كه ببينم ازش چه خبر؟ بهرحال بنظر ميرسه كه بلاگيست هوشنگ خان، آقاي فريدون يا مشغول به كارهاي ديگه اي هستند و يا هوشنگ خان حوصله نكردن كه به فريدون موادي برسونند. بعداز آن براي اولين بار سري به يكي از سايتهائي زدم كه ايشان در بلاگ خود معرفي كردن: كافر
از آنجائي كه بهرحال زندگي مرا مجموعه اي از حوادث و مسائل و گرايشها رغم زده كه به آته ايسم و يا غير مذهبي بودن بر ميگردد، سري به اين مجموعه زدم تا نگاه آنان به مسائل رو ببينم. جدا از برخي نامها كه بهرحال زمينه ساز مكثي در كنارشان هست، نكته جالب براي من، باز خواني بخشهائي از كتاب ”توپ مرواريد” بود كه در آخرين سال قبل از انقلاب از روي يك نسخه كپي شده خوانده بودم. راستش همان احساس شيريني در من زنده شد كه از نثر روان هدايت در آن سالها در من شكل گرفته بود.
من فكر ميكنم بسياري با من در اين زمينه هم عقيده باشند كه مطالبي از اين دست، شرح يك ماجراي پليسي و از اين قبيل نيست كه پايان كتاب به معني مرگ آن كتاب است. برخي نوشته ها از فراسوي زمان ميگذرند و همراه با فراز و فرودهاي ذهني افراد، شيريني هاي تازه تري را در ذهن تداعي ميكنند. همين مطلبي را كه خانم سپهري در سايتش نوشته بود، نيز بنظر ميرسه كه براي ايشان چنين حالتي را تداعي ميكرد.
بهرحال خواندن نميتواند صرفاً كاري براي جمع آوري اطلاعات و از اين قبيل باشد. خواندن گاهي عين شكل دهي آن صوتي است كه نويسنده بجاي ارتعاشات فركانسي مستقيم توي گوشهايت، با استفاده از كدهاي شناخته شده كلمات روي كاغذ حك كرده. اي كاش همه ما ميتوانستيم از زبان موسيقي سر در بياريم، شايد ميشد متعاقباً كتاب ايشان رو هم بنوازيم!!!! آنگاه شايد همچون صوتي كه از ارگي در كليسائي، تمام صحن آنجا را در تسخير خود ميگرفت، صوت ايشان نيز زمينه ساز آرامش دلنشيني در جانمان ميشد.
فعلاً چاره اي نيست و ما مجبور هستيم از كدهائي استفاده كنيم كه بجاي خود، به جهت سوء استفاده هاي تاريخي از آنها، عمدتاً فاقد قدرت تاثير گذاري شده و حتي ميتوان گفت كه خود زمينه ساز نابودي احساس ميگردد. اما چه كنيم كه فعلاً وسيله ديگري براي ثبت عشق روي كاغذ نداريم. و كماكان عاشق عشق هائي هستيم كه روي كاغذ ثبت مي شوند، و نه توي ني ني چشمان!!!!
نوشته شده در ساعت ۱:۳۹ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|