کلَ‌گپ

۲۵/۰۱/۱۳۸۱

من در يك مجموعه مسكوني زندگي ميكنم. در محوطه بيروني اين مجموعه، درختان و علفزاري نيز در اين زندگي با من و ساكنين اين مجموعه سهيم هستند. تغييراتي كه عموماً در اين سير و سلوك زندگي پيش ميرود، اينطور هست كه برخي از ساكنان مجموعه، جايشان را با برخي ديگر عوض ميكنند. با اينهمه درختان محوطه ما، هرسال چند مترمكعب بر حجم خود افزوده و فضاي بزرگتري را بخود اختصاص ميدهند. حتي نسبت به سابق، برخي از آنان فضاي ديد مرا نيز پوشانده اند وليكن، فكر ميكنم، شايد از حسوديشان باشد و دلشان ميخواهد توجه مرا به زيبائي خود جلب كنند! بالاترين شاخه يكي از اين درختان در اشغال يك جفت كلاغ قرار دارد، كه ساعاتي از روز را روي آن سپري ميكنند و تا شعاع پنجاه متري در عرض و طول و ارتفاع را زير شديدترين كنترل ديدگانشان دارند. پيشتر از اينها فكر ميكردم كه آنها فقط با پرندگان ديگر بر سر اين فضاي مورد نظر دعوا دارند. چون هر كبوتر، قمري، مرغ مينا و يا حتي گنجشكي كه در اين محدوده روي شاخه اي مي نشست، صداي اعتراض اين كلاغها در ميآمد. و ميتوانستي ميزان عصبيت آنها را حتي از چگونگي شكل گيري صدايشان متوجه شوي كه انگار دارند حنجره شان را مي درند. اما روزي كه گربه ي نوجواني كه انگار دارد اولين بهارش را ميگذراند و به هواي چرخشي و گردشي به پاي همان درختي رسيده بود كه مقر حكومتي اين كلاغان بود، به ناگاه احساس كردم كه انگار اين كلاغها از خود بيخود شده اند. آنها به پاي درخت آمده و به نوبت و از جهات گوناگون شروع به حمله به آن گربه تازه كار و نا آشنا به بازيهاي زمانه كردند. بيش از اينكه گربه بخواهد از خود دفاع كرده و يا دست به كاري بزند، بيچاره هاج و واج مانده بود. انگار در ضمير ناخودآگاهش، هيچ نشاني از چنين نوع دشمني نبوده. با اينهمه او با هوشياري تمام، و در حاليكه بخش انتهائي دمش مدام ميجنبيد، همزمان حركات هر دو آنان را زير نظر داشت. و امواج نگاهش آنچنان تيز و هوشيارانه بود كه كلاغها جرئت نيمكردند بيش از يك متر به او نزديك شوند. با سروصداي كلاغها، و انگار كه پيامهائي نيز همراه آن به گوش كلاغان ديگري نيز رسيده بود، سايريني نيز به آنها پيوستند. حال حدود بيش از ده دوازده كلاغ روي درخت بودند و بنوبت و از شاخه اي به شاخه ديگر، حلقه محاصره را براي گربه تنگ تر كردند. گربه كه كماكان با هوشياري به همه اعمال آنها خيره شده بود، سعي ميكرد كه هيچ واكنشي نشان ندهد. ضربان قلبش را ميتوانستم بشنوم. حركت سريعتر دمش، و بالاو پايين آمدن سينه اش، از همين فاصله نيز براحتي ديده ميشد. بناگاه در واكنشي غيرمنتظره، پا بفرار گذاشته و صحنه را ترك كرد. انگار محاسباتش به او حكم كرده بود كه بي جهت بيگدار به آب نزند. در فاصله اي دورتر از اين محوطه، حدود تقريبي سيصد متر باغي هست كه در آن يك مقبره شخصي بسيار قديمي قرار دارد. در اين باغ درختاني بسيار بلند و با شاخ و بالي در هم فرورفته قرار دارند. سرشاخه هاي بالائي اين درختان، محل استراحت شبانه حدود بيش از 200 تا 300 كلاغ ميباشد. همه آنها كه در طي روز در محوطه بسيار بزرگي پخش و پلا هستند، به خوابگاه خود برگشته و در حين ترو تميز كردن بالهايشان، آنقدر سروصدا ايجاد ميكنند كه انگار دارند تمام مسائل جهان را حل ميكنند. هركدام آنها احتمالاً از شاهكارهاي روزانه و اعمالش ميگويد و از اين مجموعه سرو صدائي ايجاد ميشود كه تا ساعتها تنها موسيقي يكنواخت موجود در فضاي بيرون بالكن خانه ام هست. از تغييرات ديگري كه در فضاي بيرون خانه ام اتفاق مي افتد، يكي ديگر فتح فضا توسط دست انسان است. ساليان پيشتر از اين، تنها نشان بيروني در اين فضا، تپه اي بود سرسبز كه در آن مواردي بسيار نادر، چند تائي گاو را ول ميكردند تا به چرائي تنبلانه مشغول شوند. و در وقت غروب مي ديدي سگاني را كه همراه با فرزندان صاحاب خود، به بازيگوشي و جست و خيزهاي شاد و شنگول مشغولند. صداي بسيار شوخي كه از آنان بگوش ميرسد نشان ميدهد كه آنها مملو از اشتياق بازيگوشي اند. و بچه ها نيز همپاي آنان دنبال توپ و يا چوبي ميدوند كه مادر يا پدر به سويي پرتاپ كرده. حال در اين مكان چند رديف آپارتمان دارد به آرامي ميرويد. وقتي به ظرفيت فضا فكر ميكنم، احساس ميكنم كه در آن براي همه چيز و همه نوع حركت و پرواز جاي هست. و وقتي سرم را بالا ميگيرم، مي بينم كه فشردگي فضاست كه تا بينهايت ادامه دارد. تنها زماني ميتواني اين حجم را دريابي كه به اندازه وزن حجم وجود خود، از وزن خود بكاهي تا بتواني از ”خود“ بدر آيي. آنگاه سبكباري تو را فضا با جذب تو بسوي خود پاسخ ميدهد. و تو همراه آن پيش خواهي رفت. تنها كلاغاني كه دست از پرواز ميكشند، به سروصدا روي مي آورند و بدينسان به سكوت حمله ميرند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?