کلَ‌گپ

۲۱/۰۲/۱۳۸۱

ديشب به چندتا بلاگ سرزدم و بجاي اينكه بشينم و برخي فيلمهاي تكراري تو تلوزيون رو نگاه كنم، خودمو با تصاويري سرگرم كردم كه برخي از دوستان در دنياي محدود بلاگستان ما، ارائه مي دهند. يكي از اين بلاگها ” باكره ” بود. در آنجا نكته خاصي به چشمم خورد. ايشان در مقابله با سوسكهاي پشت كمد و... به اين كشف رسيدند كه علت بالا رفتن سوسكها از ديوار، براي وضع حمل و تخم گذاري است و اينرا از خصوصيت مادرانه شان دانستند و اشاره كردند كه طبعاً هرمادري اينكار را مي كرد. با خود فكر ميكردم كه چگونه است كه ايشان هنوز باكره اند و اما در مورد احساس مادرانه صحبت مي كنند؟؟؟؟ !!! البته گذشته از شوخي، من از نوشته هاي بلاگشان خوشم آمد. حتي همين تصوير نيز تصويري جالب و قابل مكث بود. همانطور كه ميدانيد، براي ورود به برخي از بلاگها، از همان اول بايد دماغمان را بگيريم. من كه ديگه خسته شدم از شنيدن صداهاي ناهنجار و بوههاي عجيب و غريب. به خودم گفتم: بابا تو مگه مرض داري؟ اين همه باغ و گردشگاه هست، هي ميري توي مستراح كه چي بشه؟ يا از لابلاي همه اين صداها به آن صدائي دقت مي كني، كه با قهقهه اي تو رو مچل كرده... و يا بعضي از اين بلاگها رو كه اصلاً جرئت نمي كنم، شبها برم سراغش. بابا اينها دل و روده هرچه آلات و ابزار رو ديگه در ميارن!! يكي دوتا هم هستن كه هي كار دارن و هي عجله دارن كه به اين و يا اون امتحان برسن. انگار مجبوراً كه حتماً در اين مصاحبه مطبوعاتي و راديو تلوزيوني شركت كرده و بعدش بگن: تا اطلاع ثانوي، هيچ حرفي براي گفتن نداريم. خوب ديگه نياين تو صفحه تون ديگه؟ آخه اين چه كاريه... اگر بخوام روراست باشم، از بعضي از بلاگها هم مي ترسم. مثلاً اين بلاگهائي كه هكر هستند و اينها. آخه خداي نكرده، اگه احياناً به برخي نوشته هاشون ايراد بگيريم ـ همانطور كه ميدونيد، ايراد گرفتن هايمان، نه براي رفع بلايا و كژيهاست، صرفاً عادتي است كه دل كندن از آن واقعاً كار امثال من نيست ـ اونوقت ديگه فاتحه هرچه كار با كامپوتر را بايد خواند. خلاصه كنم كه دوستي با اونا، روراست تداعي همان بازي با دم شير هست. من گاهي با ترس و لرز ميرم توي صفحه يادداشتهاي يك هكر... و هيچوقت و هيچكدام از لينك هائي كه ميده، رو باز نمي كنم. چون واقعاً ميترسم كه نكنه يهو به همان مرضي دچار بشم كه چندي پيش باعث بستري شدن اين بيچاره كامپيوترم شده بود... اما، با همه اينها، بگويم كه اين بلاگها رو بهرحال ميشه خوند. آنچه كه با تمام ساختار جسم و جانم جور نمي ياد، خواندن نوشته هايي است كه در آن تنفر، توهين و تحقير موج ميزنه و طرف هم تلاش مي كنه كه همه اينها را با فاكتها و نوشتارهائي كاملاً به زعم خود اديبانه، سرهم كنه. يا نوشته هايش، نان قرض دادن به اين و آن هست و.. حتي در همين قسمت هم، باز سخني مملو از تنفر به سوي حواله ميكنه و باز هم تلاش ميكنه كه كون يكي رو بسوزونه... خداي من، اينها رو چه ميشود؟ ما در طي شبانه روز، با تلاش و حساسيت ويژه اي، خروج احتمالي صدائي از سوراخهاي موجود توي بدنمان را كنترل مي كنيم، اما نميدانم چطور ميشه از دهان بهره گرفت و تنفر در آسمان پخش كرد؟ ... من نام نمي برم. اين كار زشتي است. هركدام از ما بهرحال در گشت و گذارهاي وبلاگي خودمون با برخي از اين نوع بلاگها روبرو ميشيم...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?