کلَگپ | ||
۰۴/۰۵/۱۳۸۹درباره کتاب " یادها " از ویدا حاجبی ( 1 )دو شب پیش – 24 ژوئیه – در نشستی شرکت کردم که عدهای از دوستان و یاران قدیمی ویدا و با همکاری کانون رهآورد در شهر آخن از او برای معرفی آخرین کتابش " یادها " دعوت کرده بودند. او در کنار توضیحی مختصر درباره علل و انگیزهاش در نگارش این کتاب، برخی اشکالات نوشتاری و موضوعی رو یادآور شده و آنگاه به پرسش و پاسخ یا به خواهش خودش به گفتگو درباره کتاب پرداخت. کمیت و کیفیت شرکتکنندگان در این نشست انعکاس مشخصی است از وضعیتی که فضای کتاب و نگارش و ادبیات و بطور کلی ارتباط فرهنگی بین جامعه ایرانیان با آن روبروست. پیشینه عمومی افراد شرکتکننده در این نشست ارتباطات حزبی و سیاسی و بعضاً تشکیلاتی و بطور کلی درگیربودن در فعل و انفعالاتی بوده و هست که طی چند دهه اخیر در ارتباط با ساختار قدرت در جامعه ایران مطرح بوده. سوالاتی هم که از ویدا میشد، عموماً به اموری اختصاص داشتند که در صدد روشننمودن نکاتی در چنین زمینههائی بودند؛ از چگونهگی سیر رابطه ویدا با یکی از دوستان دوران دانشجوئیاش که بعدها ملکه ایران شد و حال در پی گذشت چندین دهه از حضور مستقیم وی در دستگاه قدرت در ایران، عموماً بعنوان زنی سالخورده نگریسته میشود که چه بسا لازم باشد او را بیرون از ساختاری در نظر بگیریم که بخشاً پای در حکومت سابق ایران داشته و بعدها عضوی از باشگاه عمومی خانوادههای سلطنتی در جهان در نظر گرفته شده و کماکان حضور او در میهمانیها و مجامع مختلف، با درکی از تعلقی ابدی به ملکهبودن وی دنبال میشود. یا در گوشههائی دیگر از نوشته ویدا، یادهایش از ملاقات با کاسترو، چه گوارا، فلان و بهمان شخصیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را با درک وی از نقش و ارزشگذاریهای وی از این و آن افراد همگون ساخته و از وی طلب می کنند بطور مثال، اگر روزی و روزگاری با کاسترو یا چهگوارا بنا به هر دلیلی برخوردی از نزدیک داشته، این نکته را در نوشتهاش منعکس نکند، چرا که میتوان آنرا نمایشی از سمپاتی وی نسبت به آنها و راههائی که هرکدام در پیشبرد امر مبارزه و یا حضور در قدرت داشتند. وقتی به این نشست و آن کتاب و خود ویدا فکر می کردم، با احساساتی چندوجهی و گاه کاملاً متضاد با هم روبرو شدم. از سوئی دلم میخواست و میخواهد کتاب را با این یا آن آثار مقایسه کرده و بقولی جنبههای ادبی و نوشتاری و فنی و سایر قضایایش را – در حد فهم و درک خود از چنین مفاهیمی – مورد کنکاش قرار دهم؛ از سوی دیگر، به زمان خواندن کتاب فکر می کنم و سناریو و یا حتی بهتر بگم: به فیلمی که جلوی چشمانم و با کمک کلمات شکل میگرفت بپردازم و ببینم آیا هیچ فیلمی که در سالهای اخیر دیدهام قادر به مقابله و مقایسه با این فضای دلنشین و دلفریب بوده و یا هستند؟ همین رابطه دو دختر جوان را در نظر بگیریم؛ دخترانی که از محیطی سنتی و عقبمانده با ساختارهائی از قدرت و حکومت که بیشتر بمثابه ابزاری برای پیشبرد سیاستهائی هستند که به آنها دیکته میشود و یا بعبارتی آنها بیشتر نقش کارپرداز را ایفا می کنند تا مدیرانی برای هماهنگکردن و تأمین زندگی اجتماعی مردم. این دختران از چنان محیطی کنده و به جامعهای وارد میشوند که حتی فقرش را نیز نمیتوان با گذران روزمره جامعه مادر مقایسه کرد، چه رسد به فضای سیاسی و اجتماعی و بطور کلی ارتباطات انسانی در آن. یکی از این دو ملکه همان کشور دود گرفته و غرق در گندآب و مضحکه و جاهطلبی و خودفروشی و خودفریبی میشود و آن دیگر، چه از چرخش بسیار غریب امورات و کمابیش انتخابهای شخصی خود به مراکز تحرکات اجتماعی در جهان پرتاب شده و آنگاه سر از زندانی بدر می آورد که ملکهاش، بهترین دوست دوران جوانی وی هست! اگر کمی از فضای تنگ خودخواهیها و خودپسندیها و یا چارچوب تنگ اداهای روشنفکری فاصله بگیریم –منظورم البته به هیچوجه فروغلطیدن در عامیگری نیست! - و حتی اگر لحظهای هم شده با دیدگان مردان و زنانی به " یادها " بنگریم که مشتریان بسیاری از فیلمها و داستانها و سریالهای تلوزیونی و غیره هستند، آنگاه می بینیم با چه داستان دلنشینی روبرو هستیم. باید اعتراف کنم که هر دو وجه این تصویری که طرح کردهام همراهم بوده و به کتاب خیره شده بودند! از سوئی احساس میکردم ویدا همان راز سربهمُهر تمام زنان ایرانی است که نمیتواند براحتی من راوی داستان را همانگونه که زندگی را چه در وجه احساسی و چه در وجه اجتماعی پشت سر گذاشته، منعکس کند. از سوی دیگر در همان اولین پاراگراف کتاب که خواننده را با شوک روبرو کرده و او را در برابر اوباشی در شکل پاسبان دستگاه قدرت رضاقلدر قرار داده و تعرض این فرد را نسبت به انسان عزیزی که همان خطاب " دایه " کافی است تا خواننده ایرانی در تمامی سلولهای وجودش نزدیکی به وی را احساس نماید؛ و آنگاه این شاهد کوچولو و آن فرد عزیزتر از جان به سرعت برق و باد غیب میشوند و سروکله یک انسان آموزگار پیدا میشود تا توسط راوی، ما را از نقش و تأثیرات چادر و غیره آگاه نماید! در اینجا شاهد محو میشود و تحلیلگر – حتی در یادهای کودکی چند ساله – به میدان می آید و به ما میگوید که چادر بد است! وقتی خود را در شکل بیننده فیلم این حادثه می بینم، سناریو برایم کم و بیش متحرک میشود و تمامی ارکان نمایشی مورد نظر راوی را دنبال نمی کند! دخترک پس از دیدن این صحنه بسوی خانه می دود و پدر و آغوشش به او امنیت می بخشد و دایه به آرامی از گوشهای وارد میشود و پدر سعی می کند دایه را نیز دلداری دهد. برای آن خوانندهای از وجودم که نقش داور را ایفا میکند، ویدا از این لحظه به بعد راوی زندگی دختری است که به او نگریسته و بعنوان یک تحلیلگر تاریخی و سیاسی و با نگاه و نظر خاصی، لحظات و رویدادهایی را که وی در آن حضور داشته، به نقد و بررسی می نشیند. و اما وجه دوم خواننده کتاب درون من با اشتیاق به این دختر می نگرد و با او همراهی می کند و دلش میخواهد از جزئیات بیشتری آگاه شود، طوری که بتواند تمامی صحنهها را مجسم کرده و در آن نقشی به عهده گیرد! با او به فرودگاهی در پاریس می رود و از آنجا سوار هواپیمائی ملخی میشود و به پرتقال می رود و آنگاه بسوی آمریکای لاتین حرکت می کند و ... همه اینها صحنههایی دلپذیر هستند که بدلیل اصالت بینظر و واقعیبودن آن، دیدنی و زیبا میشوند. حضور وی در کنار دانشجویان مبارز در کاراکاس، مسافرتهایش به کشورهای مختلف که عموماً مراکزی بسیار پرتحرک و تاریخساز بودهاند تا دیدارش از مسکو و پراگ و غیره، آنگاه که بصورت فیلم دیده میشوند، فرصت از ویدای تحلیلگر گرفته شده و او مجبور است انبان دیدههایش را برایمان بگشاید و قضاوت را به عهده خودمان بگذارد! وقتی مجسم می کنم آن حالتی که بتوان " یادها "ی ویدا را در اختیار کتابخوانهای ایرانی قرار داد، شاید بتوان جرئت کرده و پیشبینی کرد که این کتاب با استقبالی شایسته روبرو میشود! تأکید می کنم، این کتاب را نه بعنوان اثری ادبی در مقایسه با این یا آن یادواره و بیوگرافی و خاطره نویسی، بلکه بعنوان حضور زنی ایرانی باید در نظر گرفت که چندین دهه از زندگی خود را در فراز و فرودهایی غیرقابل پیشبینی و باورنکردنی پشت سر گذشته است. حتی انقلاب ایران نیز برایش رهائیبخش نبوده و تلاطمات بعدی، نشان داد که زندگی وی هنوز آبستن حوادث غیرقابل تصور بیشتری میباشد! امیدوارم در جلد دوم یادها با برخی از فراز و فرودهایش آشنا شویم! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|