کلَ‌گپ

۳۱/۰۱/۱۳۸۸

یک جاده خاکی در حاشیه کنگره سازمان اکثریت!

تمام میدان اصلی کمپینگ در اشغال گروه‌های مختلفی قرار داشت که هرکدام محصولی را به معرض نمایش و حتی فروش گذاشته بودند. در گوشه‌ای از محوطه، وسائل سرگرمی و بازی قرار داشت و دختران و پسران جوانی سعی میکردند با فرودآوردن ضربه چکش، استوانه معینی را به بالاترین حد خود برسانند؛ اینگونه بود که گاه صدای شادی و خنده و هورائی تمام محوطه را به سوی خود جلب میکرد.

در گوشه‌ای از میدان تریلی بزرگی قرار داشت که روی آن انواع وسایل صوتی و میکروفون و غیره نصب کرده بودند. از دستگاه پخش موزیک، آهنگ‌های شاد و عموماً آهنگ‌های دهه نود پخش میشد.

تمام محوطه پارکینگ را در چند بخش قسمت کرده بودند. بخش بزرگی را به محل نوشیدنی‌های سبک الکلی اختصاص داده بودند و با سایه‌بانی برای نشستن؛ بخش دیگری را به محل توزیع خوراکی‌های سرد و سالاد و در وسط محوطه پارکینگ، دو ماشین و میزی بزرگ وسایل پولیش‌زدن برخی خراش‌های ماشین و یا قایق و غیره را به معرض نمایش گذاشته بودند.

وسائل بازی مخصوص کودکان در گوشه‌ای دیگر قرار داشت و کودکان از همان لحظه که از ماشین‌ها پیاده میشدند با جیغ و فریاد بسویش دویده و روی تشک‌های بادی به جست و خیز می پرداختند. مردی چندتائی سگ کوچولو و در کنار آنها شاهینی را از قفس پشت ماشین بیرون آورده و در دست داشت و انگار قرار بوده نمایشی نیز اجرا کند.

شور و شادی در تمام محوطه موج میزد. دود موادی که روی اجاق‌ها در حال جلز و ولز بودند، از سوسیس گرفته تا مرغ و استیک و غیره تا عطر سیب زمینی سرخ کرده، فضا را سخت اشتها‌آور کرده بود.

 

ناگهان موزیک قطع شده و خانم جوانی پشت بلندگو رفته و همراه آن تعدادی کودک به صف از پلکانی بالا رفته و روی تریلی در دو ردیف ایستادند. زن جوان که بنظر یکی از چند معلمین کودکستانی و مربی موزیک آن کودکان بوده، از خانواده‌های پراکنده در محوطه خواست تا به تریلی نزدیک شوند تا کودکان برنامه مخصوصی که برای آنها تدارک دیده‌اند را برایشان اجرا نمایند.

در حین صحبت و توضیحاتی که معلم جوان میداد، مسئول کمپیگ که خانوم چاقی بود و با سختی تمام راه میرفت، همراه با سگ‌اش که او نیز بدلیل سالها دنبال کردن حرکت آرام صاحب‌اش خود تنبلانه قدم بر میداشت، بطرف سکوئی آمد که من از روی آن برنامه را نگاه میکردم. با لبخندی بر لب روی به من کرده و گفت: خوب میشد اگه دوستان تو هم برای تماشای برنامه کودکان می آمدند! آخه تماشاگران خیلی کم هستند!!

گفتم: اتفاقاً پیشنهاد جالبی است و فکر کنم برای اونا هم یک آنتراکت مناسبی باشه و کمی استراحت کنند.

گفت: اما بهتره مزاحم کارشون نشویم. (***)

 

گفتم: بهرحال بهشون اطلاع میدم. فقط شما لطف کنید و یه ندائی به مسئولین اجرای برنامه بدین که اگه میتونن یه چند دقیقه‌ای صبر کنند.

خانوم مسئول کمپینگ اشاره‌ای به یکی از مسئولین برنامه کرده و بهش اطلاع داد که یه چنددقیقه‌ای اجرای برنامه رو به عقب بندازند.

وارد سالن محل اجرای مباحثات کنگره شدم. در گوشه‌ای به یکی از مسئولین خدماتی کنگره مراجعه کرده و موضوع رو باهاش در میان گذاشتم. وی که همراه با تعدادی دختر و پسر مسئولیت خدمات جنبی برای اجرای هرچه مناسب‌تر برنامه را به عهده داشت، از میکروفونی که روی مچ دستش نصب شده بود استفاده کرده و موضوع را به مسئولی دیگر که با چندنفر دیگر پشت هئیت رئیسه نشسته بودند اطلاع داد. در فعل و انفعالی سریع بنظر عین پیشنهادم را بصورت یک پیام کوتاه به هئیت رئیسه و مونیتورهای پیش روی آنها منتقل کرده بودند و در این لحظه یکی از اعضاء هئیت رئیسه از سخنران خواست لحظه‌ای سکوت کرده و خود پشت بلندگو اعلام کرد:

رفقا، در بیرون سالن و در محوطه برنامه‌ای داره برگزار میشه که همین لحظه قراره تعدادی از کودکان سرودهایی را اجرا کنند. آنها از ما هم دعوت کردند که در جمع‌شان شرکت کنیم. با پوزش از سخنران، و بدلیل اینکه نمیتوانیم تا پایان سخنرانی منتظر باشیم، خواهش میکنم که سخنرانی رو به بعداز آنتراکت نیم‌ساعته منتقل کرده و حال همگی با هم به جمع بیرون ملحق میشویم...

بدینگونه بود که اعضاء شرکت‌کننده در کنگره به جمع تماشاگران پیش‌روی تریلی پیوستند.

شرکت‌کنندگان برنامه جشن با نگاه‌هایی همراه با تشکر و تحسین و در عین‌حال کنجکاوانه اعضاء کنگره را استقبال کردند. بچه‌هایی که در بالای تریلی جای گرفته بودند، بیش از پیش هیجان‌زده بنظر میرسیدند. آنها که برنامه‌شان را تنها برای تعداد معینی از تماشاگران آماده کرده بودند حال با تماشاگرانی روبرو شدند که بیشتر آنها ساکن کشورهای مختلف دنیا بودند.

خانوم مسئول کمپینگ که نمیتوانست از پلکان شکننده تریلی بالا برود، میکروفون را از همان پائین و در کنار تریلی بدست گرفته و از میهمانان ایرانی تشکر کرد و برای سایر تماشاگران توضیح داد که اینان تعدادی از فعالان سیاسی ایرانی هستند که افتخار داده و در محل کمپینگ فوق اجلاس چند روزه خودشان را برگزار کرده‌اند.

برخی از شرکت‌کنندگان کنگره که به زبانی آلمانی آشنائی داشتند در میان جمعیت قرار گرفته و با سایرین به صحبت و خوش و بش پرداختند.

معلم جوان یکبار دیگر میکروفون رو بدست گرفت و گفت: اینطور که می بینم فکر کنم بچه‌های ما دارن یک برنامه جهانی اجرا میکنند و به همین دلیل من برنامه رو یه کمی تغییر داده و با سرودی که روی سمفونی نه بتهوون درست شده برایتان اجرا می کنیم تا نشانه مناسبی باشه از وحدت کل جامعه انسانی!

بچه‌های کوچولو ملودیکاهایشان را که با کمربندی به گردن‌شان آویزان بوده را باز کرده و همراه با خانوم معلم که آکاردئونی به گردن آویزان کرده بود و تعداد دیگری از پسران و دختران نوجوان که در گوشه دیگری صف بسته بودند شروع به نواختن کرده و همراه آن پسران و دختران نوجوان نقش گروه کُر را به عهده گرفتند.

من همانطور که روی سکو ایستاده بودم چشم میگرداندم و به برخی از رفقایم نگاه میکردم که چطور از شنیدن آهنگ و صدای لرزان کودکان هیجان‌زده شده و اشک در چشمان‌شان جمع شده بود. نگاه معلم جوان روی چهره و حرکات کودکان می چرخید و سعی میکرد با اشاراتی که شاید خودش و آن بچه‌ها خوب می فهمیدند، اشتباهاتشان را با لبخندی بر لب به آنها گوشزد میکرد.

وقتی سرود به پایان رسید، گروه نوازنده و گروه خواننده کُر تعظیمی کرده و با احساسی از موفقیت و رضایت ایستادند. تماشاگران با شدت تمام برایشان دست میزدند و آنها را تشویق می کردند. خانم معلم بعداز آن سرودهای دیگری را نیز معرفی و برای هرکدام چه همه نوازندگان و چه چندتائی را برای اجرا معرفی میکرد. بچه‌های کودکستانی که هربار با اجرای آهنگی با چشمانشان ابتدا والدین‌شان و رضایت آنها را جستجو می کردند، پس از آن به سراغ نگاه افرادی می رفتند که تیپ و قیافه و همه وجناتشان برایشان عجیب بود؛ با اینهمه وقتی کف‌زدن و تشویق آنها را می دیدند، از ته دل خوشحال میشدند و بدون هیچ مانعی صدای خنده‌هایشان را در بیرون می دادند.

معلم جوان اجرای آخرین سرود را اطلاع داد و برای آن همه کودکان را در هم ادغام نمود. حدود بیست دختربچه و پسربچه در حالی که در میان‌شان چندتائی ملودیکا داشتند چند ردیف تشکیل داده و سرودی آلمانی را اجرا کردند که بخاطر ریتم شاد آن، تماشاگران آلمانی همراه‌شان آنرا میخواندند و ضرب می گرفتند.

در این فاصله نگاه‌هایی بین اعضاء هیئت رئیسه و مسئولین خدماتی رد و بدل شد و وقتی اجرای آخرین سرود به پایان رسید، چندتائی دختر و پسر جوان از اعضاء گروه خدماتی کنگره دسته گلی را از سالن آورده و با بالا رفتن از پلکان تریلی به خانم معلم جوان موسیقی کودکستان تقدیم کردند. یکی از اعضاء شرکت کننده در کنگره به زبان آلمانی از آن گروه و بقیه شرکت کنندگان در جشن تشکر کرد که به آنها نیز اجازه دادند تا در مراسم سرودخوانی کودکان شرکت کنند. پس از کف‌زدن جمعیت، اعضاء کنگره جمعیت را ترک کرده و به سوی سالن رفتند تا بعداز چند دقیقه مباحث نیمه‌کاره خود را ادامه دهند.

احساس رضایت در چهره همگان چشمگیر بود. چه والدین کودکان، سرپرست کمپینگ، تماشاگران و همچنین اعضاء کنگره که با حضور خود هم عامل خوشحالی جمع شده بودند و هم خود استراحتی کرده بودند.

 

*** پی نوشت: البته اینها خیالاتی بودند که در زمان نگاه به برنامه کودکان از ذهنم گذشت و فکر میکردم اگه اعضاء کنگره در این برنامه شرکت می کردند، چقدر خوب میشد! اما مانع من برای اطلاع‌دادن به آنها نه تنها نپذیرفتن آنان بلکه روندی بود که میباید برای تصمیم‌گیری پشت سر میگذاشتند: اینکه یک مخالف و یک موافق در مورد شرکت یا عدم شرکت اعضاء کنگره در سرودخوانی کودکان صحبت کنند و بعدش بخواهند رأی بگیرند و بعدش برای داشتن حد نصاب، مجبور باشند همه رأی‌دهندگان را از گوشه و کنار بیرون سالن و محل ویژه برای سیگارکشیدن جمع کنند و ... فکر کنم یه ساعتی طول میکشید و طبعاً دیگه دیر میشد!!!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?