کلَ‌گپ

۲۶/۰۱/۱۳۸۸

در حاشیه کنگره!

طبق معمول سالهای اخیر، امسال هم در بخشی از نشست فدائیان تحت عنوان کنگره شرکت کردم. مسیر شهرمان تا برلین را با ماشین و همراه چند تن از دوستان طی کردم و شب دیروقت به محل کنگره رسیدیم؛ زمانی که دوستان داشتند درباره مسائل سیاسی و انتخابات در فضائی خارج از دستور جلسات کنگره صحبت میکردند.

بارها و بارها شده که به اصل موضوع جمع‌شدن افرادی دور هم و چندوچون مباحثاتی که دنبال می کنند فکر کرده‌ام و حتی باید بگویم هنوز هم بعنوان یکی از سرتیترهای جدی فکر و ذکرم هست. از همان اولین کنگره‌ای که سازمان فدائیان در سال 90 میلادی برگزار کرده تا هم اکنون که یازدهمین نشست خود را برگزار میکند. نشست‌های این سازمان بیش از آنکه برای تنظیم برنامه‌ای برای تداوم حرکت باشد، عمدتاً و عموماً تعیین تکلیف با دیروز و دیروزهای خود بوده است.

شاید این خشت اول را بد گذاشته‌اند برای کنگره‌های خودشان که انگار میباید در آنجا با تمام تاریخ و زندگی لحظه به لحظه این مجموعه برخورد کنند.

اگر این مجموعه را از نگاهی کلی‌تر و عمومی مورد توجه قرار دهیم اینگونه به چشم می آید که عده‌ای دور هم جمع میشوند و با پذیرش قواعد خاصی، نقش‌های معینی را بازی میکنند و حرفهائی می زنند که عموماً با حرفهای دیگرانی دیگر در یک مجموعه و در یک فرکانس می گنجند. سالنی در نقطه‌ای اطراف برلین، با تعداد متغیری از انسانها که گاه صد نفر و گاه بیست نفر می شوند با درنظرگرفتن این نکته که هنوز نمی دانیم در ذهن همان باقیماندگان توی سالن هم دقیقاً چه میگذرد...

حال اگر همان سالن را با تصورات شرکت‌کنندگان مورد توجه قرار دهیم – در صادقانه‌ترین و به عبارتی دیگر، در متوهم‌ترین شکل خود – عده‌ای که عمدتاً صالحان یک جامعه مفروض هستند دور هم جمع شده‌اند تا مشکلات آن جامعه را تا آنجائی که از توان آنها بر می آید، بررسی و حل نمایند. حتی در همین تصور هم مشکل عدیده‌ای به چشم می خورد که چطور جمعی قرار است درباره یک جامعه مفروض مباحثه و مسائل‌اش را حل کند، اما حتی یک نفر هم که از آن جامعه آمده باشد، در این نشست حضور نداشته باشد.

 

در اولین کنگره سازمان شرکت داشتم. در آنزمان هنوز اثرات بازمانده از توهمات در هرکدام از ما آنچنان بود که حتی همین تجمع را مشت محکمی بر دهان ارتجاع می فهمیدیم و خوشحال بودیم. آنزمان افراد شرکت کننده کم و بیش نمایندگان عده‌ای دیگر بودند. اگرچه سهم شرکت‌کنندگان از ایران هم ناچیز و هم ناروشن بود. چرا که بسیاری از چنان شرکت‌کنندگانی در واقع برای همیشه ایران را ترک کرده بودند.

وقتی سوار هواپیمای آیروفلوت شده و به سمت فرانکفورت حرکت کردم، به همه مسیری فکر میکردم که تا آن لحظه پشت سر گذاشته بودم. بعنوان نماینده‌ای سهمیه‌ای از هند و کم و بیش بخاطر سوابق فعالیت سیاسی‌ام در افغانستان قرار شد در کنگره شرکت کنم. فکر کنم یکی دو روزی از شروع کنگره گذشته بود. احساسم اینگونه بود که انگار دارم به کنگره حزب بلشویک‌ها می روم. حسی از جدال نظری، جمع‌آوری آراء، مباحثات جنبی و ... فکر اینکه این مسافر هواپیمای آیروفلوت که تا ساعتی دیگر در فرانکفورت می نشیند، اساساً آدم مهمی است و قرار است کار مهمی انجام دهد، احساس خوبی در من ایجاد میکرد. لبخندم را بی هیچ خسّتی در اختیار همگان قرار میدادم.

رفتن به اجلاس و نگاهی دقیق به چهره عمومی چنین کاری، مرا به سرعت به زمین برگرداند تا بیش از اینها مواظب ناهمواری زمین باشم. آنچه که جلوی چشمم قرار داشت جنگی تمام عیار بود با هر آنکس که میباید بعنوان مسئول این یا آن شکستی باشد که حتی اجزاء همان شکست‌ها تا هم‌اکنون نیز روشن نشده‌اند. آن جمع، افرادی بودند که قرار نبوده برای حل معضلات کارهائی که روی دستشان مانده و نمیدانند بهترین انتخاب برای اجرا و حل آن چیست، با هم مشورت کنند. آنها آمده بودند تا آنچه را که خود کنگره می فهمیدند، بعنوان اجلاس محاکمات نورنبرگ پیش برند.

در همین‌حا باید تأکید کنم که اساس ادغام نیروهای جنبش لائیک در وجه عمده خود در ترکیب افرادی که از زندانها آزاد شده و به بازسازی بازمانده بسیار ناچیز هسته‌های چریکی برخواسته بودند، بدلیل نبود یک سیاست روشن برای چنین کاری و نداشتن برنامه‌ای مشخص برای آن و تبعیت صرف از ادراکات آنزمانی گروه بسیار کوچکی از رهبران چریک‌ها باعث شده بود که این مجموعه مانند بالونی بسیار بزرگ روی پایه‌ای بسیار شکننده و لرزان قصد داشته باشد به حیات و حضور خود ادامه دهد. ایرادات دستگاه رهبری آنزمان سازمان – جدای از نقش و رفتار تک تک آنها که میتواند اینجا و آنجا حتی خودسرانه و مخالف قوانین همان دوره از مناسبات تشکیلاتی نیز باشد – بیش از اینکه موضوع نقد باشد، نشانه کاملی بود از فقدان جهان‌بینی نزد آنان و متأسفانه ملزومات خاص حفظ و تداوم قدرت بگونه‌ای روی آنان تأثیر گذارد که بعدها هر حرکت و حالتی از نارضایتی خود به دورریختن تعداد بسیار زیادی از علاقه‌مندان به تحولات اجتماعی و هوادار جنبش سیاسی در راستای عدالت اجتماعی منجر می شد. گاهاً خود عامل دلسردی آنانی نیز میگردید که کماکان خود را با همان ساختار عجیب و غریب معرفی میکردند.

اینکه کنگره و علت دعوت آن چه بوده، در واقع در ماهها و حتی سالیانی پیشتر از آن نیز قابل حدس بود. انگار جنگ‌‌های درون جنبش چریکی اینبار عرصه گسترده‌تری بدست آورده باشد و حال با نیروهای بیشتری و در صحنه‌هایی وسیع‌تر به مصاف یکدیگر بروند. در هر جائی، چه در تاشکند، چه در باکو، کابل و یا شهرهای مختلف اروپا تخم افتراق قدرتمندتر از همراهی و همکاری بود. در واقع قرار بر این شده بود که در کنگره به همه این سوالات پاسخ داده شود!

کنگره‌های بعدی با دقت و توجه به گزارشات آن نشان میدهد که اوضاع کماکان همانگونه بوده و در درهمان پاشنه می چرخید. شاید اگر در همان سالهای اولیه شکل‌گیری سازمان – که به نظر من، سال تأسیس سازمان فداییان نه سال 49 که یک برداشت کاملاً سمبولیک بوده، بلکه در سال 57 صورت گرفته. حتی اگه خواسته باشم بیش از این به موضوع تأکید کنم باید بگویم که از زمان شکل‌گیری جنبش‌های دانشجوئی برای تظاهرات سیاسی خیابانی و غیره، ما به پایان کامل جنبشی رسیدیم که اسمش چریک‌های فدائی خلق بود و پایه‌های یک ساختار کاملاً نوینی را ساخته بودیم. اگر در آن سالها کنگره‌ای مؤسس قادر بود به چنین حقی گردن نهد و آن تجمع سیاسی را در مناسبات معینی با بازماندگان چریک‌های قرار دهد شاید نقش و بار حضور نیروهای سیاسی درون دستگاه رهبری آن زمان بیش از اینها میشد و ...

در سه نشست آخری که من بعنوان میهمان و تماشاچی و حتی ناظر منفعل! شرکت کردم، آنچه که بیش از هرچیز به چشمم می آمد این بود که این مجموعه بشدت معتاد به مباحثاتی شده‌اند که بدلیل سالیان بسیار طولانی از تکرار و بازتکرار آن، فکر میکنند که امر خاصی را دارند پیش می برند. بیش از بیست سال هست که به امر اتحاد پرداخته‌اند و هنوز هم جنس مباحثاتشان همانی است که تاکنون بوده است. بدون اینکه بدانند اصلاً چرا باید متحد شوند!

در واقع این افراد به زبانی صحبت می کنند که فقط خودشان می فهمند. حتی میهمانانی که دعوت می کنند عمدتاً و عموماً از آن دسته افرادی هستند که میپذیرند در این نمایش خاص، کم و بیش کارکرد سناریوهای مورد نظر را بپذیرند.

زمانی که میزگردهای غیررسمی برگزار میشد، عموماً همان‌هایی بلندگو بدست می گرفتند که همیشه بلندگو به دست یا به دهان بوده‌اند.

با همه کاستی‌ها، با همه توهماتی که این عده در چنین تجمعاتی دنبال می کنند، با همه ضعف‌هایی که چنین حرکاتی میتواند در رفتار، اندیشه و زندگی روزمره تک تک این افراد باقی بگذارد، با اینهمه احساس میکنم این افراد نیاز دارند هر چند سال یکبار دور هم جمع شوند و چشم در چشم با هم صحبت کنند. یکبار دیگر به ارزیابی یکدیگر بنشینند و به دوستی‌های کمرنگ شده و یا برخی دیدارها که بدون چنین تجمعاتی به هیچ وجه رخ نمیدهد، سروسامانی داده و آنها را تازه‌تر کنند.

مباحثاتی که مثلاً درباره اساسنامه، یا برنامه یا این و آن موضوع دنبال کردند، ساده‌تر، ابتدائی‌تر و سطحی‌تر از آن بود که بخواهم آنها را با مباحثاتی جدی برای امر مشخص مدیریتی و یا پیش‌برد پروژه معینی برای کسب قدرت سیاسی و غیره مقایسه کنم.

در حاشیه کنگره طبق معمول مسائل زیادی رُخ میداد که شاید در فرصتی دیگر به آنها هم اشاره‌ای داشته باشم.

 

پی نوشت: در نظرات ارسالی دوستی اشاره داشت به اسم نویسنده نمایش مونتسرا. از تصحیحی که انجام داده متشکرم. متأسفانه هیچ آدرس و نام و نشانی هم از خود باقی نگذاشتند که البته میتوانستم بطور مستقیم از ایشان قدردانی کنم.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?