کلَ‌گپ

۱۹/۱۲/۱۳۸۷

هشت مارس و هلیا!

امروز در مراسم ویژه هشت مارس که توسط عده‌ای از ایرانیان کانون فرهنگی ره‌آورد شهر آخن برگزار شده بود شرکت کردم. بخاطر تأخیر یکی از دوستانم که میباید از شهری دیگر می آمد و با هم برای مراسم می رفتیم، از دیدن بخش معینی از این برنامه که توسط زنان مراکشی سازماندهی شده بود، محروم شدیم. در بخش دوم یعنی بخش ویژه ایرانیان، خانوم دلارام علی یکی از اعضاء کمپین یک‌میلیون امضاء با کمک خانومی که کار مترجمی صحبت‌های ایشان به آلمانی را به عهده داشت، در مورد کمپین و مسائل و مشکلات و دست‌آوردهایش سخنرانی کرد. ایشان در پایان برنامه نیز با نشستی تحت عنوان سوال و جواب با بخش محدودتری از شرکت‌کنندگان صحبت کرده و تلاش نمودند تا به سوالات و ابهاماتی که برای شنوندگان و طراحان سوال مطرح بوده، پاسخ دهند.

در بخش هنری این مراسم خانوم مژگان و گروه رقص‌اش شرکت داشتند که چندین کار گروهی از رقص‌های محلی و بومی ایرانی را اجرا نمودند. جالب بود که در ترکیب رقصندگان گروه، هیچ رقصنده‌ای وجود نداشت که از خانواده‌ای ایرانی باشد و بنظر میرسد کلاس خانوم مژگان با جذب و جلب توجه برای علاقه‌مندان آلمانی و یا احیاناً از کشورهای دیگر غربی پیش میرود. رقصندگان بیش از اینکه کار تکنیکی و یا حرکات پیچیده‌ای را به نمایش بگذارند، بیشتر بخاطر چهره‌های شادشان، از استقبال و توجه مناسبی برخوردار بودند و جمعیت سعی میکرد به سهم خود با تشویق و تقاضا برای اجرای مجدد، حس رضایت خود را به آنها ابراز نماید.

خانوم مژگان در کنار برخی توضیحات درباره گروه و چگونه‌گی کار آنها، به دعوت جمع یکی از رقص‌هایی را که خود بصورت انفرادی اجرا کرده بود، اینبار با تمام اعضاء اجرا کرد و رقصندگان با آمدن به میان جمع و از سوی دیگر پیوستن برخی خانومها به آنان محیطی شاد و دلنشین فراهم آورده و در پایان با دست زدن‌ها و حتی مراجعه مستقیم به خانوم مژگان از وی و گروهش تشکر میکردند.

درباره صحبت‌های خانوم دلارام علی و سوال و جواب‌هایی که مطرح شده بود و مباحثاتی که متعاقباً بین برخی از دوستان چه در سالن و دیرتر در خانه دوستی دیگر پیش رفت، مسائلی هستند که میتوان در فرصت‌هایی دیگر نیز بدان پرداخت.

***

اگر قضایای رسانه‌ای و منتصب به فعل و انفعالات سیاسی را در گستره‌ای عمومی نگاه کنیم، انگار کارگردانانی در اینجا و آنجای صحنه‌ای مجازی و مفروض نشسته و بازیگران صحنه‌ها را برای القاء حس خاصی در چشم تماشاگران به برخی حرکات وامیدارند!

" سازمان‌های حقوق بشری" - نمیدانم این سازمانها چطور اولویت‌هایشان را انتخاب می کنند که عموماً برای دامن‌زدن به برخی بحران‌های رسانه‌ای بکار می آیند!؟ - اخیراً شکایتی علیه عمر البشیر رئیس جمهور سودان مطرح کرده و متعاقباً دادگاه لاهه از خواب اصحاب کهفی بیرون جهیده و بعد از سالیانی دراز و مرگ هزاران نفر در دارفور، وی را به نسل‌کشی متهم و تحت‌تعقیب بین‌المللی قرار داد.

فراهم‌نمودن عرصه‌هایی نوین برای جنگ‌هایی رسانه‌ای و قابل مصرف برای افکار‌سازی مختلف بگونه‌ای پیش میرود که از یک‌سو چندین ده نفر را می بینیم که فی‌البداهه در برابر این مجلس و آن وزارت‌‌خانه کشوری اروپائی جمع شده و مثلاً خواهان بازداشت، محاکمه و گاه در همان لحظه اول، اعدام عمر البشیر میشوند. از سوی دیگر تصویری از مردم روان‌پریش را نشان میدهد که تظاهراتی در دفاع از رئیس جمهور کشور خود برپا کرده و دهان پر کف دوان‌دوان به هر سو می روند و معمولاً جلوی دوربین‌های فیلم‌برداری خبرگزاری‌های غربی حرفهائی دلخواه انعکاس خبری مورد نظر میزنند.

از سوی دیگر، انگار در دستوری از سوی کارگردانان معینی لاریجانی به سفری یک روزه به سودان می رود و طبعاً بسیاری انگار منتظرند تا از این سفر این نتیجه را بگیرند که حامی عمر البشیر جمهوری اسلامی است و یا اینها رژیم‌هایی شبیه هم هستند. و از آنجائی که در یک اصل نانوشته میباید بپذیریم که هر جفنگی که دادگاه لاهه سرهم می کند، چون چند نفر ابله در لباس قاضی و وکیل و اینها هستند و نمایشات تلوزیونی معینی هم آنها را پوشش می دهد، درست بوده و بقیه قضایا را باید با آن بسنجیم.

کشاندن پای جمهوری اسلامی ایران در رابطه با نامه‌ای مفروض برای مدویدف و حرفهای کلینتون و ... تا قطعی‌شدن بستن پایگاه هوائی آمریکا در قرقیزستان - بعبارت دیگر، آمریکا میباید پس از این محموله‌هایش را از خاک روسیه برای افغانستان بفرستد و این، یعنی حساب و کتابی که بهرحال میباید در اختیار نیرویی نه الزاماً دشمن، بهرحال غیردوست قرار گیرد.

کشاندن پای جمهوری اسلامی به افغانستان و عراق - اگرچه اینان با هزاران دست و پای مرئی و نامرئی در فعل و انفعالات اکثر کشورهای منطقه دخالت دارند ولیکن بدلیل نقش مخربی که در برخورد با منافع ملت‌های مورد نظر دارند، عموماً کارهایشان را بصورت پنهانی دنبال میکنند. اما، حضور مستقیم به معنی آن نیز خواهد بود که مجبور میشوند مواضع رسمی بگیرند و این، یعنی به حساب مردم ایران دشمنی و یا دوستی‌های کاذب و مورد نظر خود را وارد نمایند.

نمایشاتی که بمثابه بحران‌های سینمائی و خبری در اقصا نقاط دنیا در تلوزیون به نمایش در می آید، اگرچه حکایت از برخی بحران‌های ریشه‌دارتر در مناسبات بین‌المللی و دست و پازدنهایی برای فرار و یا محدودکردن تأثیر بحران مالی اخیر برای جهت و جریانات معینی در مناسبات اقتصادی بین‌المللی دارند، با اینهمه نباید از نظر دور داشت که در طی چندین دهه گذشته موحوداتی که مُهر سیاست‌مدار بر آنها میخورد بخوبی یادگرفته‌اند که نقش‌هایی بسیار پیچیده بازی کنند و فضای دیگری را در اذهان عمومی دنیا شکل دهند.

***

روز شنبه همراه چندتن از دوستانم به یکی از مغازه‌های بزرگ شهر آخن رفته تا از میان حراجی‌های فصلی و ماهی و روزی و خلاصه هزارتا شامورتی‌بازی که در می آورند چندتائی وسائل مورد نیاز برای خانه‌شان بگیرند. دخترک کوچک دوستم نیز همراه‌ مادرش در جمع ما بود. " هلیا " که به جرئت می توانم بگویم پیش از اینکه بتونه براحتی بشینه و یا حتی راه بره، با هر آهنگی که در خانه یا هر جای دیگری پخش میشد، می رقصید؛ در فاصله‌ای که دوستانمان داشتند قیمت‌ها، اندازه‌ها، برخی جزئیات و غیره وسائل مورد نظرشان را می خریدند، هلیا اینطرف و آنطرف میرفت و در لحظاتی که هم‌سن و سالی گیر می آورد بدون اینکه کلمه‌ای به زبان بیاره، با آنها همراهی میکرد و با هم برخی کارهای مشابه انجام میدادند. مثلاً بالشتک‌هایی انباشته از هوا در اینجا و آنجا گذاشته بودند که دخترکی روی آن می پرید و هر بار با صدای " پیییییییسسسسسی " که از صندلی بیرون میزد، همراه هلیا می خندید و با صدای خنده و جیغ اونا فضای سالن‌ها مملو از زندگی و رنگ میشد!

جلوی هرکدام از تخت‌ها که قرار میگرفتیم، هلیا طوری ادا و اطوار در می آورد که انگار داره جنس خاصی رو تبلیغ میکنه! در یک لحظه به صرافت افتادم که با دوربینی که روی تلفن موبایل‌ام نصبه ازش چندتائی عکس بگیرم. یکی از عکس‌هایش رو اینجا میذارم! وقتی داشت برای این عکس ژست می گرفت، چندتائی اینطرف و آنطرف وایستاده و به کارهایش نگاه میکردند و میخندیدند! انگار روبرویم یک مدل قرار گرفته که هی پیچ و تاب میخوره و عکس میگیره!!!

آخرین نکته جالبی رو که میتونم درباره‌اش بگم اینه که: معمولاً بچه‌های کوچولو که همراه پدر و مادراشون به بازار میرن، اگه اسباب بازی ببینند حتماً بند میکنند که ازش استفاده کنند و باهاش بازی کنند. وقتی به هلیا یه چرخ و فلک رو نشون دادیم و گفتیم: اگه بچه خوبی باشه، بعداً اونو میذاریم چرخ و فلک بازی کنه؛ با خونسردی گفت: نه نمیخواد، اون چرخ فلک خرابه! دوستم میگفت: خوبه حالا اینو میگه، بچه‌های دیگه وقتی واقعاً هم چرخ و فلک خراب باشه، دو پا تو یه کفش میکنند که حتماً باید با آن بازی کنند...

هلیا سه سال و سه ماهش هست!

این هم یکی از عکس‌هایی که ازش گرفته‌ام!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?