کلَ‌گپ

۳۰/۰۳/۱۳۸۴

خرده فرمایشات اینجانب در مورد انتخابات!

یک

این روزها همه درباره انتخابات می نویسند؛ همه یا از شوک، یا از پیش‌بینی خود و انطباق قضایا در همان راستا، یا از فاشیسم و ارتجاع و زدوبند و آخرالامر در مورد شرکت در مسابقه بین بد و بدتر می نویسند. و آنگاه که فردی مثل من هم بنا به عادت – بخوان اعتیاد به خواندن کشمکش‌های قلمی برخی دوستان و آشنایان و ناشناسان و غیره – به این قضایا فکر می کنم، طبیعی است که درون مغز من هم صدای چرتکه می آید و بالا پائین کردن ها و از این قبیل.

دیشب، وقتی از مسافرتی یکی دو روزه برگشته بودم، سری زدم به سایت کار آن لاین و در صفحه ویژه خوانندگان که خود نیز گاهی یادداشت‌هایی در آن می گذارم، یادداشتی دیدم از دوستی نادیده و اما با دقت در کلامش، احساس کردم که با من از صمیمیتی قابل مکث صحبت می کند. و او نیز به نحوی از انحاء دغدغه نه تنها انتخابات، شرکت در فعل و انفعالات اجتماعی، بلکه در کنار آن تصحیح نقش‌آفرینی انسان‌هائی دارد که شاید در پیوندی فراتر از زمانه خود را با آنها از یک تیره می فهمد.

من فکر می کنم برای ورود در هر مبحثی میباید از درون تاروپودهای ظاهری آن بدر آمده و خود را فراتر از آن و حتی بسیار دورتر از کنش‌های محدود در یک محدوده خاص از جامعه بشری قرار داد. آنگاه، بدون اینکه دچار تکبر خود بزرگ‌بینی شد، از آن بالا جایگاه هر فعل و انفعالی را در نظر گرفت. فکرش را بکنید، سیلی در جریان هست و مسیر معینی را دارد طی می کند و افرادی در فاصله‌ای معین از آن بر سر موضوعی ناچیز در حال سروکله زدن هستند و حال، تنها حضور سیل می تواند آنها را به جایگاه جدل‌هایشان آشنا کند!

بهرحال این مثل بجای خود! قضایایی در سرزمینی تحت عنوان ایران و با حضور و عملکرد ساختارهای معینی در عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و غیره در جریان هست. یکی از این فعل و انفعالات موضوع انتخاب برخی از مدیران اجرائی ساختار دولتی و مثلاً تنظیم‌کننده روابط نه تنها افراد درون جامعه بلکه در مفهومی عام‌تر، نمایندگی میکند منافع و مصالح همان جامعه را با ترکیب‌های اجتماعی سایر جوامع.

بزرگ کردن قضایایی که در آن سرزمین میگذرد و قراردادن آن بر تارک حوادثی که در جهان جاری است، بزرگ‌نمائی بیهوده‌ای است که کمترین ضرر آن، عدم درک مکانیسم آن با سایر فعل و انفعالات فی مابین انسان‌هاست.

 

بد نیست یکبار هم که شده این موضوع رو برای خودم روشن کنم. و یا بهتر بگویم، این موضوع رو واضح‌تر بنویسم که: من تبدیل حق حیات انسانی را به حضور وی در محدوده مفاهیم حقوقی و مدنی و غیره، نفی اساسی این حق می فهمم. کسانی که امروزه در گستره جامعه بشری، احساس مسئولیت انسانی را به شرکت وی در بازی خود تفسیر کرده دموکراسی سوق میدهند و این حس و این حق را در برگه‌ای کاغذ خلاصه می کنند تا وی از میان الیت معینی عده‌ای را بالای سر خود قرار داده و ابزار را در اختیارش قرار دهد تا آنها برایش قانون بنویسند و او را در کلاف سردرگم قوانین و تعاریف و غیروذالک به بند کشند، من همه اینها را نابخردانه‌ترین وجه واقعیتی می دانم که امروزه با بوق و کرنا در سرتاسر پهنه گیتی جاری است.

یک برگه رأی در بهترین حالت نشانه تردید و دودلی است و نشانه‌ای از مکفی نبودن دانش انسان از راهی که دنبال می کند و افرادی که بتوانند در این راه مسئولیت عملی مشخصی را به عهده بگیرند.

صحبت از راه کردم، جالب است که همین راه نیز موضوع خاصی است! آیا اساساً برای زندگی انسان میباید راهی در نظر گرفت؟ آیا انسانها مسیر معینی را میباید دنبال کنند؟ مثلاً از نقطه الف به نقطه ب بروند؟ یا اینکه زندگی تنها یک روند همه‌جانبه تغییر و تبدیل همه پدیده‌هاست و انسان نیز بخشی از آن؟

در این نکته شاید بسیاری متفق‌القول باشند که آنچه بر پهنه گیتی جاری است، نشانه واضح و روشنی است از بهم‌ریخته‌گی و هرج و مرج در مناسبات انسانی. پی گرفتن و غرق شدن در راه و روش‌هایی که انسانهای درگیر در این هرج و مرج مطرح می کنند، جز درگیرشدن هرچه بیشتر در این هرج و مرج هیچ محصولی ببار نمی آورد. ریشه هرج و مرج در واقع در جای دیگری نهفته هست.

 

پیش از اینکه خودم را درگیر بحث ریشه یابی هرج و مرج در مناسبات انسانی کنم، بهتر میدانم باز هم برگردم به مبحث اولیه‌ام یعنی قضیه انتخابات. در این نکته تردیدی نیست که انتخاباتی در جریان بوده و کماکان جاری است. اما، این عمل معین، تنها یک وجه بسیار ناچیز از روند زندگی انسان‌هاست. طنز قضیه را حتی میتوان در روزی در نظر گرفت که برای این کار معمولاً در نظر گرفته میشود و آن، بهرحال روز تعطیل عمومی است! آری، کاری است که همین‌قدر جدی و مهم هست که میباید در روزی تعطیلی و نه روزی از زندگی متعارف و متداول مردم باشد! گروه‌های درگیر در مبحثی تحت عنوان کسب قدرت، بدون کمترین تردیدی از هر ترفند و امکان و ابزاری بهره میگیرند تا در این بازی قادر گردند به ابزاری ارزنده تر به زعم خود دست یابند. در واقع امر انتخابات دلمشغولی نه مردم یه سرزمین، بلکه اجزاء مختلف الیتی است که تنها راه تحول در سمت منافع خود و مردم در آینه نگرش خود را، کشاندن مردم به سمت خود میداند. و حتی آنجائی که کمترین تردیدی داشته باشد، سعی میکند با توجه به میزان اشتیاق و تشنگی‌اش به کسب قدرت، از حد معینی از اخلاقیات بهره گرفته و یا آنرا در حد متناسبی نقض کند. و در این راستا، چه بصورت فعالیتی سازمان‌یافته و لشکرکشی‌ها با استفاده و حتی سوءاستفاده از امکانات عمومی، خود را به سوی قدرت می کشاند. طنز تکراری قضیه باز در این است که این چنین رفتاری بهیچ وجه به میزان پای‌بندی افراد درگیر و یا قوانین بازی مرتبط نیست! کشورهایی که نام دموکرات بر خود نهاده‌اند، در این زمینه‌ها ید طولائی دارند از بازیگری‌های غیر اخلاقی زیادی.

 

با اینهمه در کنار همه اینها، میتوان برخی نگارش‌های سخیف را نیز مشاهده کرد. یکی از این نوشته‌ها، نوشته‌ای بود که بطور مثال سید ابراهیم نبوی نوشته بود و این بازی شرکت و مسابقه برای کسب قدرت را آنچنان آکنده از رمانتیسم آبکی کرد که تمام افراد وابسته به گروه‌هایی از ایرانیان مهاجر را که خود را وابسته به گروه‌های سیاسی معرفی میکنند، مسئول تقسیم آراء در جامعه و منجمله رأی نیاوردن آقای معین میداند. چنین افرادی کم نیستند و چه با نام و چه بی نام، مدام در فکر توجیه اموری هستند که به جرئت می توان گفت، فاقد کمترین ارزشی هستند. به چنین افرادی باید گفت: اولاً انتخابات بازی پیروزی و شکست، بالاخص در بین مردم نیست. اصلاً زندگی روزمره مردم، ربطی به این چنین نام‌گذاری‌هائی ندارد. در ثانی، مردمی که منتظر باشند تا دیگرانی دیگر به آنها بگویند که چه کنند و چه نکنند، در بهترین اطلاق باید بگوییم انسانهای بی مسئولیتی هستند که از عشق و علاقه‌مندی انسانهایی برای آرمان‌خواهی‌هایشان سوء استفاده می کنند. آری، مردمی آگاه و خردمند، نه به هیچ حزبی نیاز دارند و نه حتی به آنها اجازه میدهند تا برای روند روزمره زندگی خودشان، تصمیم گرفته و به آنها دستور دهند. بقول منتظری، چنین اموری را نمیتوان اموری تقلیدی در نظر گرفته و به مردم راه را نشان داد و من البته این نظر ایشان را دور میزنم و میگویم اساساً در هیچ زمینه‌ای و هیچ راهی نباید به دیگران گفت که بدو خوب چیست.

روشن‌تر اگر بگویم، فرض اولیه نبوی غلط است که وی برای شکستن تمام کاسه و کوسه‌ها سر عده‌ای انسان درگیر در زندگی بالاخص در خارج و یا آنانی که درون جامعه ما با نوع نگاه خود، شرکت در چنین بازی‌ای را نفی کرده‌اند؛ و آن، بنده و مرید و فاقد شعور و آگاهی دانستن مردم است! آقای نبوی البته در همین ارزیابی هم خودشان را بعنوان قیم مردم جا زد! تا بتواند به بقیه بتوپد.

آنهائی که میگویند، اصلاحاتی‌ها شکست خوردند و برخی عناصر ارتجاعی و یا حتی عوام‌فریبانی همچون رفسنجانی توانسته‌اند رای بیاورند و یا پیروز شده اند، این نکته را در نظر نمی گیرند که در اینجا اساساً موضوع بحث را نباید با ترم‌هائی همچون پیروزی و شکست توضیح داد. تنها جمله عامی هم که شاید بتوان گفت، این است که: نابخردی کماکان امکانات مناسبی برای تداوم دارد. و یا باید گفت: مردم برای درک مکانیسم حضور خود در زندگی اجتماعی، و پافشاری روی نقش خود، هنوز نتوانسته اند دل در گرو همان دلمشغولی‌هایی داشته باشند که بطور مثال بخش معینی از انسان‌های دل سوز میتوانند بدنبال آنند.

دوستی میگفت: اصلاح‌طلبان شعارهای شیک میدهند و این برای مردم عادی ثقیل هست و بهتر بود از شعارهای عامیانه‌ای همچون شعارهای کروبی بهره میگرفتند! وقتی چنان شعارهایی مورد پذیرش قرار می گیرند، نه نشانه خلاق بودن مطرح کننده‌گانش، بلکه نشانه عامی بودن مردم است. آیا شما منظورتان همین است؟ آیا میباید حتی الامکان مردم را و آنهم در عامیانه ترین شکل فریفت و بدین‌گونه تنها عصاره ای از وجودش را که امروزه در همه جا در یک برگه معنی پیدا میکند، از دستش ربود؟

بدین‌سان من این نظریه را توهینی میدانم که بهتر است بیان نشود.

در این نکته تردید نیست که مردم هنوز دلشان نمیخواهد فکری اساسی برای بنیان‌های زندگی خود بکنند. خب، خودشان هستند و زندگی‌شان که میباید در این وانفسا و با همین مکانیسم پیش رود.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?