کلَگپ | ||
۰۵/۰۳/۱۳۸۴بازی معین بیاد یا نیاد!
برایم خیلی عجیب است که چرا واکنش نیروهای سیاسی اینقدر ذوقزده هست! انگار کنار گذاردن معین در اولین واکنش و بعد درخواست خامنهای برای برگشت وی، بیش از اینکه زمینهساز نگرانیهای دوستان باشد، زمینهای فراهم آورده بود که آنها اینبار خود را در طرح شعار تحریم آسودهتر و بار سخت شرکت در سیر تحولات آرام و تدریجی را پائین گذاشته و به دام شعارهای بی مصرف بیفتند. بیمصرف را از این زاویه نمی گویم که شعار فینفسه نمود مصرف هست یا نه و نفی ارزشی کرده باشم. بیمصرف بمصداق بیجا بودنش و تنها در محدوده جابجائی صوتی منظورم هست. اگر یکبار خود را از گردوخاکی که بلند شده و داد و قالی که در همه جا سرسام را بجای آرامش نشانده، فاصله بگیریم، یک نکته در برابرمان قد علم می کند. مردم سرزمینی در میان اینهمه انسان ساکن روی زمین، با مرحلهای از جابجائی مدیران و یا دستاندرکاران حکومتی مواجهاند. در خواست کلی اینکه هر انسانی خواهان و شایسته یک زندگی معقول و متعارف و متناسب با هستی انسانیاش هست، هیچ تردیدی نیست. اما، آنچه که بمثابه مدیریت روزمره در جامعه ما، شعور ناظر بر مناسبات متقابل از زوایای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ادراکی و غیره جاری است همه و همه نشانههای مشخص و روشنی دارند از هرج و مرج و بحرانهای عمیق ساختاری و بیپایان. برای غلبه بر این بحرانها – که تنها شامل مدیریت اقتصادی، اجتماعی و بطور کلی ساختار قدرت نمی شود – همه چیز را از دریچه جابجایی مدیران دیدن و همین را هم بگونهای هیستریک فریاد کردن، کمترین تاثیر منفی که دارد این است که جایگاه شخصیت در تحولات عمیق انسانی از یک سو و نقش قدرت در سوق دادن جامعه به سوی مناسباتی متعارف را بگونهای غیرواقعی نمایان میسازد. حتی اگر خواسته باشیم در محدوده قدرت در یک سرزمین مفروض هم بحث کنیم، باز هم به این مانع بر می خوریم که نمی توان نقص مدیریت را با جابجائی مدیران و حضور در بازی نفی و اثبات و از این قبیل حل کرد. اینکه مثلاً فلانی بیاید یا نیاید نشانه این است و آن. اینها همه و همه از عامیگری بیش از حدی ناشی میشود که انگار بصورت یک اپیدمی عجیب و غریب شامل بسیاری از انسانهای مثلاً " روشنفکر ایرانی " شده است. شرکت در ساختار اداری یک مجموعه ای که کارش تخریب مداوم و روزمره هستی و حیات انسانی و تمامی موجودیت پیرامونش هست، نه ارزش محسوب میشود؛ و نه بیرون از آن ماندن و کارکرد آنرا به حال خود رها کردن. اینکه مثلاً فلانی درون آن ساختار برود و شاید بتواند از سرعت و گستردگی کارکرد تخریبی آن بکاهد، هنوز با این موضوع درگیر نخواهد بود که: آیا اصلاً چنان ساختاری ضرورت دارد؟ برخی از دوستان به صراحت به نیاز جامعه بشری به ساختارهائی که نامش هرچه باشد میباید از قدرت بهره برد، صحبت می کنند. چه ساختاری که در راس آن یک ملکه، شاه، یا روحانی، یا رئیس جمهور باشد و چه روند روزمرهاش با ترجمه دستورات الهی!! پیش رود یا سخنرانیهایی از تیپ سخنرانیهای فیدل کاسترو و یا بگونهای که با حرافیها و پیچیده کردن مداوم در مباحثات بی پایان پارلمانی دنبال می شود. آنچه که بهعیان در برابرمان نمایان میشود این است که: بشر در بحران عمیق شعوری بسر می برد و مناسباتی که برقرار کرده از بحرانی ریشهای رنج میبرد و از همه اینها مهمتر اینکه در مدیریت آن هرج و مرج و بهمریختهگی غریبی حاکم است. امروز داشتم به تلاشی نگاه میکردم که توی اخبار رسانههای خبری در اروپا می بینیم. عدهای انسان که صفت سیاستمدار را برای خود قائلند، میلیونها ساعت چانه می زنند و موضوعات مختلفی را آنگونه می چرخانند که اصل قضیه نامعلوم باقی ماند که هدف غائیشان از تمامی دعوا و مرافعه امروزین برای اتحاد اروپا چیست. و به همین میزان و از طریق اینترنت به جریان مباحثات بیپایانی بر می خوریم که در مورد انتخابات ریاست جمهوری در ایران جاری است. لُپ کلام من این است: مهربانترین، مدبرترین، باهوشترین زندانبان، بهرحال زندانبان است و کارش پیشبرد چرخه روزمره زندگی زندانیان. آنی که میباید انسان را از پدیدهای تحت عنوان زندانی و مجازات و جرم و غیره برهاند، نه زندانبان بلکه تحولی عمیق در روح و روان انسانهاست. و این مهم نه با برقرار کردن قوانین جزائی، نه با تغییر زندانبان، نه با بودن و یا نبودن ملکه و شاه و غیره حل میشود و نه میتوان انتظار تحولی طبیعی داشت که شاید روزی و روزگاری ذرات خردورزی از طریق کهکشان وارد محدوده تنفسی انسان گشته و بعداز ورود در جان و تنشان نقش تخریبی شعورشان را زائل کنند. والله من که چشمم آب نمی خوره. انگار همه ما محکومیم به دست و پا زدن در همه این اجزاء بی نظیر بازی بی خردانهای که تمامی ارکان زندگی ما را در چنبره خود گرفته است.
نوشته شده در ساعت ۲:۵۶ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|