کلَگپ | ||
۰۱/۰۳/۱۳۸۴دیشب بهمراه یکی از دوستانم در مراسم بزرگداشت دکتر محمد مصدق شرکت کردیم. یکی از اصلیترین عامل کشش من برای شرکت در این مراسم، دیدن کار مستند – نمایشی بود که رضا علامهزاده در یکی دو ماهه گذشته در سایتش اونو تبلیغ کرده بود و طبعاً در سایتها و نشریات و خلاصه اینطرف و آنطرف هم میشد نشانههایی از چنین تبلیغی رو دید. من کاری به انگیزههای علاقهمندان به برگزاری چنین مراسمی و مکانیسم ادراکی آنان در مورد قضایای سیاسی و از این قبیل ندارم. به قول یکی از دوستان قدیمیام در مراسم فوق، که میگفت:" دموکراتبودن، یک مفهوم رفتاری است و نه یک گرایش سیاسی و اینکه برای نشاندادن و توضیح دموکرات بودن خود، تنها رفتار هست که میتواند محک باشد نه علاقهمندی و احترامات به فلان و بهمان فرد که تو اونو به نظر خود و به زعم خود دموکرات میدانی. مصدق، بنا به خصوصیت و خصلت ملیاش بود که معروف بود و نه دموکراتبودنش و در مجموعه فعالیتهای سیاسیاش تصوری که از رفتار وی بجا می ماند، درک عشیرهای وی از مفهوم دموکراسی بود." طبعاً اگه با هرکدام از شرکتکنندگان در این جمع صحبت میکردیم – و نه البته مثل همیشه تنها از برگزارکنندگان می پرسند که چرا و به چه دلیلی فلان و بهمان مراسم رو گذاشتهاید! حال آنکه این شرکتکنندگان در این مراسم هستند که به آن جمع هویت میدهند! - و از آنها بپرسیم که دموکراسی چیست و چرا برای توضیح دموکرات بودن و یا نشاندادن اشتیاق خود به چنین مفهومی و پذیرش آن در مناسبات ساختار قدرت در ایران، میباید از فلان و بهمان شخص صحبت کرد و برایش مراسم گذاشت؟ قطعاً متنوعترین نظرات را میتوانستیم جمعآوری کنیم. اما، برای من که شرکتم در این برنامه نه برای نشاندادن علاقهام به چنین منش قدرتمداری و نه برای برگزاری مراسمی در تمجید از شخصیت مصدق، بلکه فقط به فقط برای دیدن نمایشی بود که رضا علامهزاده قرار بود روی صحنه بیاورد و در کنار آن اشتیاق به دیدن رقص گروه بهار که چندتائی کار بسیار دیدنی دارند، متاسفانه با کاری بسیار ساده و تا حدودی خستهکننده روبرو شدم. علامهزاده با نمایش دیالوگ بسیار طولانی در شکلی بسیار ثابت و در چند صحنه مختلف تنها چیزی که نشان داد این بود که از یک سو بر مصدق، ظلم روا شده، و از جنبه دیگر اینکه مصدق علاقهای عمیق به منافع ملی کشور ایران داشته است. اما مهمترین نکتهای که علتالعلل تجمع دیشب بود، یعنی برجسته نمودن خصوصیت دموکرات بودن مصدق – که من اصلاً نمیدانم از چه زمانی مصدق به این خصوصیت منصوب شده! – بهیچوجه در این جمع و در این کار باصطلاح هنری نشانی از آن ندیدم. این جمع نیز مثل همه جمعهایی از این نوع، گردآمدن عده معینی از ایرانیان بوده که عموماً در چنین مراسمی و در چنین محافلی شرکت می کنند. بخش اصلی آن را نیروهائی تشکیل میدهند که در صفوف رنگارنگ از جریانهای سیاسی چپ، آرمانخواهی عدالتپژوهانه معینی را در سالهای نه چندان دور دنبال کردهاند. برگزاری چنین مراسمی در یکی از روزهای آخر هفته، خود زمینهای فراهم میکند تا آنها علاقهمندی گذشته خود را با تفریح و دیداری و حرف و گپی پاسخ دهند. شاید تک و توک افرادی را میشد در این جمع دید که مهر و نشان معینی از جریانهای سیاسی ملیگرا دارند که آنها هم اکثراً در شکل و شمایل نمایندگی فلان و بهمان جریان آمده بودند. در صحبتی با دوستی دیگر وی میگفت:" من نمیدانم انگار هنوزم که هنوز ما این موضوع را درک نکردهایم که دموکراسی یک مذهب، یک مکتب، یک آموزه، یک چیزی نیست که ما باید به ستایشاش بنشینیم. دموکراسی، عبارتاست از چنان حسی از همبودی انسانی که فقط میتواند در مفهوم مدیریتی معنی پیدا کند. چه این مدیریت درون یک خانه باشد و چه در یک محدوده بزرگتر تا حتی مناسبات عمومی در کل جهان. دموکراسی چیزی نیست که بتوان آن را بعنوان یک صفت بکار برد و یکی را به داشتن!؟ آن و دیگری را به فقداناش متهم کرد. مدیریت ابتدا موضوع کار و عرصه معینی را میطلبد و آنگاه چگونهگی تبادل دانش و سازماندهی کاری که در آن رابطه باید انجام داد؛ و با انجام چنین منشی است که زمینه حضور افراد درگیر در موضوع کار فوق برای امری تحت عنوان خرد جمعی از یک سو و منافع تک تک از سوی دیگر فراهم میشود. و پس از پایان کار، دیگر هیچ کدام از سهمگیرندگان کار لقب و صفت دموکرات بودن و امثالهم را با خود به خانهاشان نمی برند!" به یکی از دوستانم گفتم:" ای کاش علامهزاده بجای اینهمه صحبتهای تکراری در جلسه دادگاه مصدق، که بهرحال هر کسی میتواند آنرا بخواند و فضای مورد نظر را مجسم کند، مصدق را می آورد جلوی تماشاگران و از زبان وی میگفت: دوستان، من می دانم که همه شما کم و بیش از چگونهگی گذران زندگی من در آن سالها و آنچه که بر من و ما رفته خبر دارید، با اینهمه فکر میکنم شاید باشد سوالاتی که شما در مورد آن سالها و آن روزها داشته باشید و برای شما حل نشده باقی مانده باشد. من سعی میکنم تا آنجائی که حافظه من اجازه میدهد، سوالات شما را پاسخ گویم... و این میشد زمینه کاری منحصر به فرد و ویژه. و با قرار گرفتن افراد معینی در میان صفوف تماشاگران، آنها میتوانستند سوالات معینی را از مصدق بپرسند که وی در چارچوب نمایش آماده کرده بود. و اتفاقاً با توجه به موضوعیتی که علت تجمع ما در آن سالن بود، میباید سوالاتی از مصدق در مورد درکش از تحزب، مناسباتاش با جریانهای سیاسی مختلف، برنامهاش در صورت عدم وجود چیزی تحت عنوان کودتای بیست و هشت مرداد و خلاصه بسیاری چیزهای دیگر، و آنهم با کاری تحقیقی و آمادهگی معینی در چنین پاسخگویی، کار نمایشی خلاقانهای را نشان میداد." دوستی از میان جمع ما که داشتیم روی همین قضایا صحبت می کردیم گفت:" شما هم یه چیزهائی میگین! بابا علامهزاده یه مستندساز هست و هیچوقت نمیشه ازش انتظار کار هنری و خلاقیتی از این دست داشت. او آدم پاکی است و صادق در بیان مناسب مستندی که می سازد. در باقی قضایا باید رفت دنبال افرادی که زمان و مکان و تاریخ و ماوقع سیاسی و از این قبیل هیچ سد و مانعی در برابرشان نخواهد بود!" خب، این دوست ما خیال همه ما را راحت کرد و باعث شد دیگه بحث را ادامه ندهیم! چرا از جمعی که فاقد چنین و چنان خصوصیتی است میباید انتظاری ویژه داشت. با این کار از همان چیزی لذت خواهیم برد که پیش رویمان هست و بس! و ما هم با رقص بسیار زیبای گروه بهار، با هنرنمایی و آوازها خانوم سیما لذت بردیم! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|