کلَ‌گپ

۲۷/۰۶/۱۳۸۲

درباره نوشته اي از وبلاگ زنانه ها

مشغول كاري بودم. يه كاري كه بيشتر مثل سركار گذاشتن خود هست تا به مفهومي واقعي از كار. در چنين حالتي از كار و بعنوان آنتراكت نگاهي انداختم به برخي سايت هاي خبري و وبلاگ هاي خصوصي ـ كه والله بيشتر به وبلاگ هايي براي خواندن سايرين تبديل شده تا وبلاگي براي انعكاس مشغله هاي ذهني خود ـ تا مثلاً ببينم در ساعات گذشته دنيا دست كي بوده و در اذهان ملت چه مي گذشته. بگذريم از اينكه اينها بجاي آنتراكت خود خسته گي بيشتري ببار مي آورد. اما بجاي اينكه درگير چنين پيش داوري بشم، بهتره قبول كنم كه ملت هرجوري كه دلش ميخواد ميتونه لحظات زندگي رو بهم بچسبانه. مرا سننه. باري در اين وب گردي ها، سري زدم به وبلاگ مهشيد. اميدوارم زمينه ساز هيچ سوء تعبيري نشوم. اما احساس خوبي نداشتم. حتي نظرخواهي هايش را كه ديدم و نظرات مشمئز كننده اي كه در آن هست. چه از بامداد كه آن كلمات خالي از بار مفاهيم را در نظرخواهي مي نويسد، از منيرو كه در عجبم از چنين نگاه ساده اش و اين و آن. نوشته مهشيد از همان اولين بندش احساس بدي در من ايجاد كرد. تصور اينكه تو نتواني چهره كسي را كه حتي مكالمه اي با اون رو هم بصورت تصويري تخيلي مي نويسي، ببيني – راننده ايراني را ميگويم - و بطور كلي اونو يه ايراني ميشناسي و بعدش نمايش هميشه مشغول و هميشه ديركردن و از اين قضايا... و آنگاه داستان اصلي شروع شود كه تو در تراموا مي نشيني و يا اتوبوس و سايرين رو نمي بيني و آخرالامر تنها در همان حد خوشحال ميشوي كه مثلاً يه مقنعه به شالي و شال به موههاي برهنه بدل شده و تو تنها در چنين راستائي است كه با وي گرم مصاحبت مي شوي. و تازه زيبائي را مي فهمي. و بقيه هم به اين نوع نگاه به زيبائي نمره ميدهند. نگاهي تهي. نگاهي در حد تصاوير ساده و ظاهري. كسي كه با مقنعه آن زن را مورد قضاوت قرار داد و با برداشتنش او را آزاد انديش. زيبائي يك حالت جاندار هست و نه چيزي در حد جابجائي اشياء و اجسام و يا نمودهائي تصويري. گرمي نگاه هست كه زيباست و نه چشم. تركيب زنده موجود پيش روي زيباست و نه تطابق با فلان و بهمان معيار زيبائي شناسانه ... نميدانم. گرفتاري ماها بنيادي تر از اين حرفهاست. ما ساده انديش بار آمده ايم. بخش مهمي از توانائي تحرك مغزمان با تكرار و بازتكرار معيارهاي ارزشي اين يا آن جامعه آنچنان كرخت شده كه نميتوان از آن دوري نمود. انگار يكي نيست به مهشيد بگويد: اگه قراره كه موضوع تمامي مشغله هاي روزمره تو زندگي كردن باشد، توئي كه از نگاه به دور و بر خود محروم هستي، ديگه چگونه ميتواني منادي زندگي باشي؟ خواستم نظرم را نوشته و در بخش نظرخواهي اش بذارم. اما احساس كردم كه انگار به جنگ اون و درست ميان دوستانش رفته ام و اولين واكنش مهشيد طبعاً حالت دفاعي خواهد بود. من اصلاً سرجنگ ندارم. من متاسفم از اينكه اين چيزها را مي بينم. فقط همين. آنچه در زير نوشته ام همان چيزهائي بود كه ميخواستم در نظرخواهي بنويسم. اينو در اينجا منتقل مي كنم. شايد براي خودش هم يادداشتي گذاشتم كه اگه حوصله كنه يه نگاهي به اين نوشته بندازه. ” سلام راستش نمي خواستم بنويسم، اما به خودم گفتم: يكبارهم كه شده بايد اينها رو برات بنويسم. تو هيچ متوجه شده اي كه چشمان تو تنها و تنها شكارچي نمودهاي ظاهري زيبائي است؟ تو هيچ متوجه شده اي كه آنقدر در خود و دنياي ـ به نظر خودت مهم ـ درگيري كه وقتي به جنگل انسانها وارد ميشوي، چيزي نمي بيني و وقتي هم كه مي بيني، در واقع نمي بيني، بلكه پيشداوري توست كه مي بيند؟ آيا متوجه هستي كه بيش از آنكه آن موجود روبروي تو رها شود، تو به رهائي احتياج داري؟ رها از دنيائي كه بيشتر شبيه يك بازي است، هيپنوتيزم كردن خود به آنچه كه فكر ميكني انگار تنها راه رهائي است؟ وقتي ميگوئي كه در كتاب، روزنامه و يا در نوشته اي غرق هستي، اينگونه مي نمايد كه: دنياي واقعي پيش روي تو، ارزش ديدن ندارد؛ براي تو تنها اين دنياي تصوير شده در كتابها و نوشته ها و امثالهم هست كه جذبه دارد. باور نمي كني كه با چنين دنيائي درگير هستي؟ تصور كن روزي را كه همين نوشته هاي تو بخش نظرخواهي نداشته باشد، در نظر بگير آن زماني را كه نتواني مراجعين به نوشته ات را تشخيص بدي و يا اصلاً هيچي ننويسي و فقط به بيرون نگاه كني... احساسم اينطور است كه حتماً وحشت خواهي كرد. احساس اينكه انگار نيستي و يا فاقد ارزش شده اي. من مخالف اين نيستم كه تو بنويسي و با سايرين اينگونه در تماس باشي ـ من چه كاره ام كه چنين و يا چنان خواسته اي داشته باشم ـ و حتي از همه به به و چه چه ها لذت ببري و امثالهم. براي من اين مهم است كه بتواني روبرويت را ببيني، بدون اينكه پيشاپيش مقنعه اش نظرت را جلب كند. اگر ميگوئي: اين امر ناشي از يك تداعي معاني است، پس قبول مي كني كه واكنشت شرطي بوده و هيچ اصالتي ندارد. اما بدون اينكه آدمها و زن و مرد و بچه و دختر و پسر و راننده ايراني و امثالهم را دسته بندي كني، به آنها نگاه كن. حتي نمي گويم كه بهشان لطف كرده و نگاهت را به آنها ببخش. نه. بنگر و عميق و بدون دلهره. لحظه اي نگاه مستقيم به روبرو به هزاران ساعت غرق شدن در دنيايي از تصاوير و تخيل و پيشداوري مي ارزد. ... حرف زياد است. دلم نمياد زمينه اي فراهم كنم كه بجاي درك آنچه كه ميگويم، خود بخود در مقام پاسخگوئي برايي كه همان لحظه اول نگاهت به نوشته، تصميم توست به نفي تمام حرفم و بهمين دليل اين نوشته را فقط در وبلاگم ميذارم و شايد بهت اطلاع دادم كه يه نگاهي بهش بياندازي...“

This page is powered by Blogger. Isn't yours?