کلَ‌گپ

۰۵/۰۶/۱۳۸۲

ديروز يكي از دوستان افغاني رو در بازار روز شهركمان ديدم. وي دكتري بود كه در بيمارستاني در كابل كار ميكرد. آن زمان جواني سرحال و قبراق بود . طي سالهائي كه در آلمان زندگي ميكرد، بخش اصلي اش را در يه سوپر ايراني ـ همان بقالي خودمان! جالب اينكه صاحبش هم با اين اسم گذاري ام موافقه و باعث خنده اش ميشه وقتي بهش ميگم: بقالي شما فلان چيز رو هم از ايران وارد ميكنه؟... ـ كار ميكرد و حالا بخاطر درد شديد كمر ديگه نميتونه در اونجا كار كنه و تحت معالجه هست و در مجموع بقولي ميشه گفت معلول شده. با هم درباره كابل و افغانستان و اوضاع و احوال صحبت مي كرديم و خلاصه اينكه يادي كرديم از همان دختري كه در متن قبلي نوشته بودم كه رقاصه اي از هرات بوده و... دكتر گفت: ستاره رو ميگي؟... آخ چقدر خوشحال شده بودم كه دكتر اسمش رو بيادم آورد. آره، اسم آن دختر هراتي كه در واقع چهره اي داشت كه بيتشر به هزاره ها شبيه بود. ـ هزاره اي هاي افغانستان چشماني تنگ دارن كه بيشتر شبيه كازاخ ها و به خطه چين و ماچين شبيه اند ـ اتفاقاً تركيب اصلي مهاجرين به ايران را همين هزاره ها تشكيل مي دهند كه خود شيعه بوده و بطور كلي ارادت خاصي به ايراني ها دارن. ستاره!! چه اسم زيبائي براي آن چهره زيبا. همان موقع ها شايعه كرده بودند كه امنيتي هاي افغانستان بخاطر نشان دادن تحول در فرهنگ جامعه افغانستان، خانواده ستاره را زير فشار قرار داده بودند كه بذارن دخترشون توي تلوزيون برقصه. انگار يكي رقصش رو در محفلي خصوصي ديده بو د و از اين حرفها. من فكر ميكنم اين شايعه پايه درست و حسابي نداشته. چون فضاي زندگي توي كابل خيلي بازتر از اين حرفها بود كه مي گفتند. شايد فرصتي بشه و از روزهائي بنويسم كه وارد افغانستان و كابل شدم و ماجراهائي كه بهرحال جسته و گريخته اينجا و آنجا صحبتش بوده و چيزهائي هم نوشته ام. فعلاً كه همه اينها امور كاملاً خصوصي ام بوده. تا كي باشه كه يه چيزهائي رو در اين صفحه بنويسم.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?