کلَگپ | ||
۰۳/۰۶/۱۳۸۲ليما عظيمي
در يكي دوروز گذشته چندين بار ليما عظيمي رو در تلوزيون نشون دادند كه در مسابقات جهاني دوميداني شركت كرده و چطور در كنار ورزشكاران ورزيده و بنام اين رشته، دختري با لباس معمولي ورزشي و شلوار گرم كن و تي شرت، با آهنگ خاصي در حال دويدن بود.
اين لحظه براي من و فكر مي كنم براي بسياري از دوستانم كه چند سالي در افغانستان بوده ايم، معني و مفهوم خاصي داره و احساس معيني رو در ما بيدار مي كنه. در همان اوايل ورودم به افغانستان بود كه در يكي از اين برنامه هاي تلوزيوني دختركي حدود چهارده يا پانزده ساله هراتي را ديدم كه با آهنگي افغاني و مربوط به خطه هرات ـ كه از نظر ساختار ملوديك هم به آهنگ هاي خراساني نزديك هست ـ ميرقصيد. دختركي زيبا مملو از زندگي و نشاط نوجواني بود. لباسي كه به تن داشت لباسي محلي بوده و رقصش همراه موسيقي از هماهنگي خاصي برخوردار بود. در همان زمان شنيدم كه اين دختر دقيقاً به همين دليل كه در تلوزيون نشان داده شده، به قتل رسيد. اينكه كشتن چنين فردي نشان از چه ناداني ريشه داري در فرد يا افراد معيني داره، اينكه آن جامعه چطور دربرابر چنين جناياتي سكوت مي كنه و هيچ گاه از خودش نمي پرسه كه چرا چنين كينه اي شكل ميگيره، بماند. ناداني همچون ويروسي در همه سلول هايمان جا خوش كرده. زمان و مكان و حالات خاص خودش رو مي طلبه تا به موجودي تبديل بشيم كه به احتمال قريب به يقين، هيولاها نيز از ديدن ما وحشت زده خواهند شد.
حال من ليما را مي بينم. دختري بيست و دو ساله كه علت حضورش در مسابقات را بيشتر نمادين مي فهمد و توضيح ميدهد. اينكه دختران و زنان افغاني بطور كلي انگار نه انگار كه در اين مجموعه جامعه بشري زندگي مي كنند. نكته جالبي هم در مصاحبه اش وجود داشته در مورد رتبه اي كه بدست مياره. وي گفت برايش مهم نيست در چه رتبه اي قرار ميگيره. حضور در مياديني كه محل رقابت هاي ورزشي است و بالاخص بعنوان يك زن و دختر افغاني برايش مهم هست.
بهرحال آنچه در افغانستان جريان داره بعنوان خبر و گزارش فعلاً انگارفاقد ارزش هاي كالائي و قابليت خريد و فروش هست و بنگاه هاي خبر پراكني مهر سكوت بر لب زده اند. و جامعه بين المللي تنها چيزي رو كه به چشم مي بينه، فردي مثل حميد كارزائي است و عده اي ديگه كه دستگاه حكومتي رو بين خودشان تقسيم كرده و نمايش حضور و وجود يه دولت رو بازي مي كنند. و از آنجائي كه تغييرات دروني و بنيادين درون جامعه از چشم همگان دوره، اينجاست كه حضور ليما در صحنه ورزشي جهان معني و مفهوم خاصي پيدا مي كنه. اميدم اينه كه وي نه تنها مورد حمايت جاني و مالي قرار بگيره، بلكه زمينه اي بشه تا عرصه هاي بيشتري از فعاليت هاي ورزشي و اجتماعي در برابر جوانان افغاني گشوده بشه.
وقتي به چهره ليما نگاه مي كنم، احساس ويژه اي دارم. احساس اينكه آيا خواهيم ديد روزهايي رو در كابل كه حتي همين هفده هيجده سال پيشتر از اين پديده اي عادي و معمول در محيط دانشگاه و بازار و محيط هاي عمومي بوده. يك نمونه واضح و روشني كه پيش رويم هست مربوط هست به يكي از روزهايي كه من و يه سري از دوستانمان نمايشنامه اي رو براي اجرا در سازمان زنان كابل روي صحنه برديم و ـ بگذريم از اينكه نمايش ما مثلاً نشان از تراژدي جنگ داشت كه با اولين خنده اي كه درست دو دقيقه بعداز شروع نمايش توسط دختري شروع شد، كل اين نمايش تبديل به يه كمدي تمام عيار شده بود! ـ سالن پر بود از زنان و دختران كارمند و كارگر كه آن روز در جشن اتحاديه شان شركت كرده و همزمان به نمايش ما نيز دعوت شده بودند.
حضور ليما آنهم با چنين شكل و شمايلي باور كنيد كه كاري است كارستان. آنهم از جامعه اي كه بجاي دستگاه اداري، اين افراد خانواده هستند كه خودشون رو مقيد به اجراي حجاب و تحميل پوشش به زنان مي دونند. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|