کلَ‌گپ

۱۷/۰۶/۱۳۸۲

درباره كنسرت عاشورپور در رشت

بالاخره كنسرت عاشور پور در رشت برگزار شد. خبرش رو آرش سيگارچي در وبلاگش داده بود. البته پيشتر از اينها هم مصاحبه اي با عاشورپور در گيلان امروز چاپ شده بود. ديروز صحبتي داشتم با يكي دوتا از دوستان هم شهري ام كه يه سري بهم زده بودند. همزمان كنسرتي از گروه شمشال رو گذاشتم و با هم ديديمش. در بخش پاياني سي دي مربوطه يه سري از آواز هاي گيلكي كه از تلوزيونهاي لوس آنجلس ضبط شده نيز قرار داشت. صحبت از كنسرت شد و اينكه عاشور پور و آوازهايش از يه طرف عمدتاً رشتي است و از طرف ديگر نشانه هاي معيني از شهرنشينان داره. خيلي كم پيش مياد كه آوازهائي داشته باشه كه مثلاً تنها به فلان و بهمان منطقه مربوط باشه. دوستم ميگه: خصوصيت ديگه اي كه كار عاشورپور رو از بقيه خوانندگان جدا ميكنه، تعلقات سياسي اجتماعي اون هست. البته بدون اينكه خواسته باشيم زحمات افراد ديگري همچون پوررضا رو ناديده بگيريم، بايد بگيم كه زنداني شدن، مهاجرت و بطوركلي زندگي همراه با ممنوعيت آواز خواني در دوران رژيم سابق و بعدها در رژيم جمهوري اسلامي، آوازهاي عاشور پور رو به زمزمه ي خاصي تبديل كرد كه گرمابخش محافل روشنفكري در ايران بوده. بالاخص آن محفل هائي كه يكي دوتائي گيلك هم در آن بودند. با كار بسيار خوب و ارزشمند آرش سيگارچي، عكس هائي هم از كنسرت در صحفه اش قرار گرفته. ديدن اين انسان دوست داشتني كه عليرغم سن 86 سال، برنامه اي بدون استراحت موقت رو بيش از 2 ساعت اجرا كرده، بسيار دلنشين هست. براحتي ميتوان حدس زد كه در آن سالن مربوطه ـ كه من خودم را درون آن احساس ميكردم، حتي بدون توجه به وقفه زماني و مكاني ـ چه تيپ افرادي رو ميشد ديد. حتماً خيلي از دوستانم، از افرادي كه اشتياق هاي جواني مان رو روي يه سفره مي ريختيم و هركدام به لقمه اي براي خود قناعت ميكرديم تا بقيه رو به كاري بزرگتر اختصاص بديم، يا جاي دوستاني كه خالي بود و فكر مي كرديم كه اگه آنها هم زنده بودند، قطعاً در اين مراسم حضور داشتند: از علي ماتك گرفته تا حميد تا كيومرث تا حتي اين حسين جوشري خودمان كه يه سال پيش در آلمان فوت كرد تا حتي خيلي از دوستانمان كه اعدام شدند، از زندگي ساقط شدند و يا در پهنه زمين لقمه ناني رو از لابلاي تخته سنگ هاي مناسبات بي ريشه و بي معني مي جويند و نائي برايشان نمانده كه حتي يكي از ابيات آوازهائي از عاشور پور را زير لب زمزمه كنند. آيا آرزوي بزرگي است داشتن مناسبات معقول كه عشق، شادي، زيبائي در آن براحتي قابليت شكوفائي داشته باشد؟ مناسباتي كه هيچ كس در تلاش نباشد تا مجموعه انساني را همچون اعداد و ارقام و اجسام بگونه اي در كنار يكديگر قرار دهد كه مثلاً نماد جامعه عدل علي، عدالت سوسياليستي، جامعه مدني و خلاصه هزار و يك تصور عجيب و غريب ذهني ميباشند كه عموماً نمود ده كوره اي هم نيستند؟ ياد روزهائي از سال 93 مي افتم. فكر كنم ماه ژانويه بود. آنروز برنامه اي كه از راديو ازبكستان به زبان فارسي و براي رله به ايران مي بايست تهيه ميشد برنامه نامه ها و ترانه ها بود كه ميبايست ترانه هاي درخواستي شنوندگان را پخش كنيم. روز يكشنبه اي بود فكر كنم و من كشيك بودم و مي بايست اين برنامه رو خودم سروسامان مي دادم. البته بخش هاي معيني از آن فراهم شده بود و باريس هم كه دوران بعداز بازنشستگي اش را مي گذراند و صرفاً بخاطر عادت ديرينه سالش به راديو آمده بود، پذيرفت كه خود نيز بخشي از برنامه رو اجرا كنه. با نامه اي روبرو شده بوديم كه از ما ترانه اي حالا هرچه باشه از خوانندگان قديمي خواسته بود. باريس گفت: تو چرا يه سر نميري تو آرشيو اصلي راديو نگاه كني؟ من فكر كنم اونجا آهنگ هاي زيادي رو مي توني پيدا كني. يه زماني راديو مسكو هر آهنگ جديدي كه صبط ميكرد، يه نسخه اش رو هم براي ما مي فرستاد. ـ اين حرف باريس البته مربوط بود به بيش از سي چهل سال پيشتر از آن ـ بهرحال سري به آرشيو زدم. كار ندارم كه ميبايست از معاون راديو اجازه ويژه مي گرفتم و از اين حرفها. خوب اينجور كارها رو رئيس بخشي داشتيم به اسم ” ولاديمير ايليچ موسامد“ كه يهودي بود و متخصص حل اينگونه مسائل. بالاخره چشمم به جمال حلقه هاي مخصوص به بخش راديو فارسي ازبكستان روشن شد. بيش از يكصد حلقه نوار آنجا بود كه هركدام از آنها حدود هفت هشت تائي آهنگ ضبط شده داشتند. ناگهان چشمم افتاد به اسم عاشور پور. البته ناگفته نذارم كه اين اسم رو به روسي نوشته بودند. اول باورم نشد بعدش ديدم كه در كنار نامش نوشته شده: تاريخ ضبط سال 1953. يعني حتي دو سال قبل از سال تولدم. ديگه نفهمديم چرا به آرشيو سر زده بودم. نوار رو برداشته و به مسئول آرشيو دادم تا يه نسخه كامل از اون برام بگيره. با نوارها به بخش برگشته و شرح دقيق تر نوشته در مورد عاشور پور رو نگاه كردم. اسم آهنگ جان مريم بود كه وي در سال 1953 در استوديو تاشكند اونو ضبط كرده بود. وقتي نوار رو گذاشته و گوشي رو به گوشهام نزديك كردم، بي اختيار اشكي از گوشه چشمام بيرون زد. صداي روان و صاف عاشور پور در آن سالها و بدون موزيك آنچنان دلنشين بود كه دلم نمي آمد گوش دادن به آن را قطع كنم. در بخش هاي ديگر نوار آهنگ هاي ديگري بودند. من يكي دوتا از آن آهنگ ها رو هم انتخاب كرده و بعد از نوشتن متني در رابطه با عاشور پور، نوار و متن را براي تصويب فرستادم. بعداز نيمساعت همه چيز آماده بود. گروه بطرف بخش ضبط رفته و من و باريس و راضيه ـ گوينده زن راديو كه ازبك بود ـ وارد استوديو شديم. بعداز خواندن اخبار كه روزهاي تعطيل آخر هفته فقط چند دقيقه بود، آرم برنامه نامه ها و ترانه ها رو نواخته و برنامه را ابتدا با قطعه كوتاهي از جان مريم شروع كرديم. آنروز يكي از بيادماندني ترين روزهاي كاري من در راديو ازبكستان بود.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?