کلَ‌گپ

۲۰/۱۲/۱۳۹۹

از یادداشت های "آمیرزا تقی خان جنگلی" - 15


 


   تصاویر گاهی خودشونو به آدم تحمیل می کنند؛ گاهی یک گل ریز سر برآورده از خاک در میان هزاران برگ و چوب و چکال و فضای خشک پیرامون؛ گاه عظمت یک آسیاب بادی که بر تنه یک ساختمان تکیه زده و باد را به مصاف دعوت می کنه و در تلاش برای مهار نیروی آن، آسیابی سنگین را زیر پای خویش به حرکت در میاره.

   گاه مسافر کنار دست راننده ای از درون یک ماشین عبوری از میان جاده های جنگلی که نگاهش با نگاه تو برخورد می کند و پیامی عمدتاً خوشآیند که در یک ضریب بسیار کوچک زمانی رد و بدل میشود!

    اینها و میلیونها صحنه دیگر، تصاویری هستند که ترا از زمان و مکان خارج می کنند. در آن ضریب کوچک زمانی، همه چیز از حرکت باز می ایستد. حتی مغز تو هم قادر نیست کارکرد عادی داشته باشد؛ یک نوع فلج شدن زیبا و شیرین. ماشین می رود، کسی پای روی آن بوته گل کوچک میگذارد و تو برجا می مانی با حسی ناشناخته که در یک لحظه خاص ترا از این جهان به ناکجائی عجیب و غریب می برد؛ لحظاتی که مثل تلولوی خورشید در آب برکه ای است که حرکت آرام حشره ای، بر روی آن دائره هایی شکل داده اند؛ و صدای قورباغه ای که اگر خوب دقت کنی به تو میگوید: من همان شاهزاده خانومی هستم که در داستانها روایت کرده اند! مهم این است که مرا در همین هیبتی که دارم، شاهزاده خانم ببینی و آنگاه، با یک جهش بلند وارد آب می شود و تو تلاش می کنی تا او را با حدس و گمان دنبال کنی و او در غیرمنتظره ترین جا و مکان سر از آب بیرون می آورد.

   دوربین ها اگرچه به ما کمک می کنند که یک برش بسیار ناچیز از آن تصاویر را درونش ثبت کنیم، اما در عین زمان توهم زا هستند. نمی توان هم به جهان خیره شد و هم آنرا به تصویر کشید. درست زمانی که به تصویر پیشین رجوع میکنی تا با نگاه به آن، حس آن لحظه را در خود بازسازی نمائی، تصاویر زنده تازه ای را از دست می دهی!

بنابراین، سوال هنوز برجاست: آیا جهان جائی است برای دیدن، یا تصویر برداری و بازنمائی و بازبینی تصاویر؟ شاید بقول میلان کوندرا زندگی می بایست دو بار اتفاق می افتاد: بار اول برای تجربه کردن، بار دوم برای استفاده از تجارب! خب، این هم حرفی است!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?