کلَگپ | ||
۱۶/۰۹/۱۳۹۲ماندلا، کاش نمی مردی!
اگر دست من بود و اگه
امکانش رو داشتم و اگه میتونستم با نلسون ماندلا در روزهای آخر زندگیاش تماس
بگیرم، حتماً ازش خواهش می کردم که تا میتواند جلوی مرگ خودش را بگیرد و اگه
امکانش نبود، تلاش کند تا خیلی بی سروصدا و آرام و بدون درز کردن هیچ خبر خاصی مرگ
خود را بپذیرد!
البته درست در لحظهای که
آخرین کلمه را تایپ می کردم این ایده از هپروت به ذهنم رسید که: خب، نلسون ماندلا
مدتها بود که مرده بود؛ حتی پیشتر از آنکه تبدیل شود به یک سوژه، تبدیل شود به
موضوع فروش خبر و متن و مطلب و پر کند ساعات شلوغ رسانهها رو.
پایان یکی از کریهترین
دوران بربریت انسانی و کنارگذاشتن علنی نمود چنین بربریتی یعنی این باصطلاح نژادپرستی
روزمره و به عبارتی، قرار گرفتن چنین نابخردی آشکار در حد یک رفتار روزمره سیاسی و
حقوقی یک کشور و یک جامعه، ضرورتی بود که دیگر هیچ کس قادر نبود از آن بهرهای
ببرد. جامعه متورم از خشونت آفریقای جنوبی نمی توانست زمینه لازمه برای کسب سود و
سرریز منافع برای مراکز مالی و قدرت اصلی جهانی باشد. باید کنار گذاشته میشد و این
روند بصورت سمبلیک به پایان دادن دوره زندان ماندلا و سپس با رئیس جمهور شدن وی تبدیل
به یک امر رسانهای شد. برای همه ما کم و بیش آشکار هست که یک تصمیم تا بخواهد روی
زمین سفت جای بگیرد، به گذر زمان و مواظبت و تلاش و غیره نیازمند هست. صبر و حوصله
و تمایل نلسون ماندلا هم بهرحال در این راستا نقش داشت اگرچه نمیتوان حضور قدرتمند
افراد دیگر جمع دستگاه رهبری جنبش آزادیبخش آفریقای جنوبی را نادیده گرفت.
بهرحال آنچه مرا وامیدارد
تا چنین پیشنهادی را آنهم به انسانی بدهم که مسئولیت بزرگی روی دوشش افکنده شده تا
ثابت کند جهان بطور دردآلودی فاقد حضور قهرمان است و در واقع نسل قهرمانان به پت
پت افتاده و عنقریب آخرین بازماندگانش نیز جهان را ترک خواهند کرد، بخاطر همین
فضای عجیب و غریب رسانهای است که حول مرگ وی راه انداختهاند. درست در همین لحظه
به آن انسانهائی فکر می کنم که کار و زندگی روزمرهشان، اگرچه منباء و منشاء حیات
و گذرانشان است اما اگر درونش عناصر مشخصی از مهر و عطوفت و اثراتی از قهرمانی
نباشد، کار دنیا حتی یک میلیمتر هم پیش نخواهد رفت. به همه آن زندانیانی فکر می کنم که لحظات ترس و دلهره و آخرالنهایه در درصدی بسیار ناچیز دارند به قهرمانی خود به کاری که برای چیزی فراتر از تلاش برای گذران فردی خود انجام می دهند می اندیشند. قهرمانی، امری نیست که به بزرگی و کوچکی کار مربوط باشد؛ قهرمانی یک کیفیت هست و تنها میتواند از انسانی بروز کند که رابطه تنگاتنگی بین کارکرد عاطفه و عشق و امید با گذران روزمره خود برقرار کرده. در این منظر دیگر هیچ کس بزرگ نیست و هیچ کس کوچک نیست و قهرمانی تنها شامل ژنرالها نمی شود و بطور کلی همه آنانی را در بر میگیرد که امور حیاتشان محدود به پیش بردن امور منحصر به خود و برای خود نیست.
با اینهمه دلیل سوالم
هنوز اینها نیست. میدانم و یقین دارم جهان را تنها قهرمانی، عشق، عطوفت، هشیاری،
ترکیبی از همه آنها با خرد نجات خواهد داد؛ میدانم و امیدم تنها به همین وجه از
هستی انسان هست؛ آنجائی که بتوانی در حین انجام کاری، منفعت معنی خود را از دست
میدهد و عمدتاً سبکشدن شانه فردی دیگر از باری سنگین مدنظر قرار میگیرد. هرآینه که
دلت برای دیگری می تپد از سلاله قهرمانان خواهی بود؛ از سلاله انسانهائی که شاید از
کراتی دیگر باشند و تنها برای بازگرداندن روند هستی انسانی به چرخه عمومی حیات در
کهکشان روی زمین پدیدار شدهاند؛ از سلاله موجوداتی که حیاتشان روالی عادی بخود
نمی گیرد وقتی با اینهمه ناهنجاری، بهمریختهگی، بینظمی و فقدان کمترین امید به
زندگی روبرو میشوند.
شاید آنطور که رسانهها
گفتهاند و یا بهتر بگویم مجبور به اعتراف بودهاند، ماندلا یکی از چنین افرادی
بوده، اما یقین دارم جهان مملو از قهرمان و آکنده از قهرمانی است و برای هر انسانی
شرائط و امکاناتی پیش می آید که زندگی خود را با آن همسو و عجین نماید و گذرانش را
از بردگی به خود و برای خود و همه چیز را معطوف به خود دیدن، برهاند.
تکرار می کنم: اگر قرار بر
این بوده که ماندلا تبدیل به سوژهای شود تا رسانهها درک خاصی از قهرمانی را به
جهانیان بنمایانند و هر بی سر و پا و سفلهای بیاید و مثلاً درباره ماندلا و نه
قهرمانی و نه انسانی برای دیگران بودن؛ بلکه برای در بوق گذاشتن این نکته دهان
بگشاید: دوران قهرمانیها به سر رسیده و نسل قهرمانان مردهاند و می میرند و اگر
هم زندهاند، مرگشان را انتظار می کشند و ... آری، ماندلا می توانست با محروم کردن
رسانههای جهان که بوقهای قدرت در دنیا هستند از بهرهگیری از مرگ خود، آخرین نمود
قهرمانی خود را نیز به تاریخ هدیه کند.
این روزها در هر گوشه و
کنار شاهدیم کسانی بلندگو به دست میگیرند و درباره " او " کسی که
میتوانست هر نامی داشته باشد، صحبت کنند و بگویند: این، " او " بود که
اینطور زندگی کرد و این هم امر غریبی است و هیچ کس نمی تواند این چنین باشد...
اگر قرار بود ثمره زندگی
تو، نلسون ماندلا، چنین باشد، همان بهتر که نمی مردی و اگر هم نفسهایت به پایانش
نزدیک میشد، همانا در گوشهای خلوت و بدور از سروصدای رسانهای می گذراندی و یا
لااقل وصیت می کردی: هیچ رسانهای و مطلقاً هیچ رسانهای حق ندارد مرگ مرا به فروش
برساند و برای قبای کریه خود عبائی بدوزد!
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|