کلَگپ | ||
۲۳/۰۱/۱۳۹۲بی سر و ته، بی سر و پا!- با سلام به شما خوانندگان عزیز این مصاحبه، من مدعیالعموم تمام قضایای مربوط به سرزمین ایران هستم و در مصاحبهای که سرهمبندی کرده ام، قصد دارم یکی رو اینجا مچل کنم و لحظاتی شاد و خندان و در اصل برای سردرگمی شما بوجود بیارم. میهمان این هفته ما رو میذارم خودش خودش رو معرفی کنه، چرا که اصلاً ایشون مایل نبودند در برنامه ما شرکت کنند و با هزار قسم و آیه ایشون رو دعوت کردیم تا درباره اموری که اصلاً ربطی بهشون نداره، نظراتشون رو در اختیار ما بذارن و ما هم اونو آنطور که میخواهیم در برابر دیدگان شما قرار بدیم و ... این شما و این میهمان ما! - چی؟ من؟ الان باید من حرف بزنم؟ باشه! سام علیک! - سلام از ماست. به روال همیشهگی برنامه میخواهم از شما خواهش کنم برایمان توضیح بدین که: شما چرا بدنیا آمدید!؟ - والله، آن موقعها که مثل این دوره و زمونه نبود تا بابا مامانهامون بتونن خودشون تصمیم بگیرن کدوم یکی از ما بیایم و کدوم نیایم. تنها کاری که از ما بر می اومد این بود که بخاطر احساس ویژهای که در قبال اوضاع سیاسی اشتباهی ... - ... منظورتون اجتماعی هست دیگه!؟ - ... بله، همینی که شما گفتین...؛ واسه خودمون کرده بودیم، سعی کردیم باقی بر و بچههایی رو که میخواستن زودتر از ما به دنیا بیان رو کنار زدیم و خودمون چپیدیم تو شکم مامانمون! البته اولش ایشون خیلی خوششون اومد و خوشحال شده بود؛ اما بعدش که با چندتا لگد و اینا ازش خواستیم زودتر بذاره بیایم بیرون تا به وظایف خودمون برسیم، حسابی از ما شاکی بود و تو اولین زوری که زد ما شیرجه رفتیم تو طشتی که زیر پاش گذاشته بودند! - چرا فکر می کردین که اومدن شما به این دنیا اینقدر اهمیت داره!؟ - آقا اینقدر نفهمی و نادانی تو این دنیا فراوونه که آدم از همان اولین روزهای زندگیاش تو این دنیا هاج و واج و انگشت به دهان می مونه! من که دیگه اینقدر انگشت به دهان بودم، مجبور شده بودن دست و پام رو ببندند مبادا یکی از انگشتهام رو از رو حیرت بندازم تو دهانم! - شما چه فکر می کنید، مشکلات جهان از کجاها شروع میشه!؟ اصلاً چرا فکر می کنید جهان مشکلی هم داره که شما باید بیاین اونو حل کنید! - من که نمیخواستم این چیزا رو بگم؛ اون یارو رفیق شما گفت برو اونجا همین چیزا رو بگو. حالا شما هم هی میخ کردین که تو چه کارهای و اینا! مرد مومن، منو برداشتین از سر خیابون کشیدین اینجا که چی؟ داشتم میرفتم سر کار و زندگیام... - نه، فکر کنم بهتره که منظورم رو از زاویه دیگهای مطرح کنم: نقش شما در حل مشکلات و مسائل تا چه حد بوده و چرا فکر می کنید این مشکلات تنها به دست شما برطرف میشه!؟ - آها، راستش یه لحظه داشت بهم بر میخورد. چون نه اون پولی که دستی داده بودین و نه اونی رو هم که وعده کرده بودین بعداز مشخصشدن تعداد خوانندگان بهم بدین، چیزی نبود که واسه اون بیام سین جیم های شما رو جواب بدم. خلاصه اگه بخوام بگم اینه که مشکلات ما همهاش از نفهمی شروع میشه! - نفهمی کی، چی، کجا، چطور!؟ به نظر میرسه صحبتهامون داره به اهداف خودش نزدیک میشه، بله بفرمائید کدوم جناح از چپ ها رو شما نفهم میشناسید!؟ - چپ چیه پدر جان!؟ منظورم اینه که من به مادرم میگفتم: من گشنمه؟ بر و بر نگاهم میکرد و تکان نمی خورد! انگار خودم باید راه می افتادم میرفتم سر دکون محله شیر می خریدم یا قاقائی و چیزی که سق بزنم!؟ خیلی طول کشید تا تونستم حالیش کنم! بعدها خوشبختانه شیرفهم شد و تا نگاهم به نگاهش می افتاد می فهمید و سریع پستوناشو جلو غریبه و آشنا در میآورد و مینداخت تو دهانمون و ... تکیه کلامش هم این بود: الان اگه بهش شیر ندم، چنان زر زری راه میندازه که تمام دنیا رو سرمون خرابه می کنه! خب، ما هم قبول کرده بودیم که مهم رسیدنام به چیزی بود که میخواستم. این خودش یه راهی بود مسالمتآمیز برای رسیدن به اهدافم! - حالا از چه وقتی فهمیدید که چپ هستید و چه رسالتی برای خودتان در این زمینه قائلاید؟ - از همان روزی که فهمیدم نگاه چپی که به مادرم انداختم و اون فهمید که باید به خواستهام جواب بده، فهمیدم که من برای همیشه چپ خواهم بود. البته الان سالهاست که کارم این شده تا همه اونائی رو که ادعای چپ بودن دارن رو شیرفهم کنم که رفتار شما نه چپ بلکه چپه هستش! - چطور شد به این نتیجه رسیدین که مسئول تمام بدبختیهای دنیا چپها هستند و تنها شما میدونین که کار درست چطور و چگونه هستش و باید همان راه رو پیش برد!؟ - خب، شما نگاه کنید، همین گردش زمین و ماه و خورشید و افلاک و اینا؛ اینا رو کی اینطوری تنظیم کرده؟ اصلاً چرا باید زمین اینطوری می چرخید؟ همه اینا نشون میده که یه عدهای مادرزاد بیق هستن و یه عدهای هم مادرزاد آدمهای کاردرست! ما کاردرستها که تعدادمون خیلی هم اندک و در محدوده چند انگشت دست هستش – خوشبختانه تونستم در بین انگشتها بعنوان انگشت بزرگه وسطی شناخته بشم و همه دیگه از این نظر شیرفهم شدهاند و تا منو می بینن بعنوان همراهی و همزبانی با من، انگشت وسطی و بزرگشونو نشون میدن که خودش یه علامت بینالمللی شده و همه اونو با من و راه و روشام میشناسن! پیشتر از اینا تو محله مون فکر می کردن که انگشت کلفته رو برای شناسائی من بکار بگیرن، اما چون فکر میکردم این میتونه تعبیر خوبی نداشته باشه و تو محلههای دیگه اونو بعنوان علامت موفقیت و پیروزی نشون میدن، ازش صرفنظر کردم. بالاخره تو این دوره و زمونه فهمیدیم که رو دوشمون کارهای بزرگی گذاشته شده و باید اول اونا رو انجام بدیم بعد منتظر واکنش مردم باشیم. - شما یه مدتی هم زندان بودین. از اون زمانها چه خاطراتی دارین!؟ - کدوم رو بگم، همونی که جلوی یکی از این بچه سوسولای محله در اومدم که میخواست با یکی از دخترای بچه محلمون بپره... - نه، اونا رو نمی گم! اونائی رو بگو که بعنوان یک چپ مادرزاد گذروندی!؟ - خب، از اونجائی که بروبچههای زندون ما رو میشناختن، معروف شده بودیم به قهرمان چپ دنیا. اصلاً تو کار همه دخالت می کردیم. تو زندون هم آن دنیا، هم این دنیا و هم دنیاهای بعدی که میاد، ما همیشه درست می گفتیم. همه اونائی که میخواستن برن خودشونو بندازن جلو تیر این بروبچههای نگهبان و اونا مثلاً ادای شهید شدن و اعدامی و اینا رو در بیارن، شخصاً می اومدن پیش من و از من حلالی می طلبیدن و من هم بهشون قول داده بودم که تا آخر عمر تنها کاری که بکنم اینه که از حقوق اونا دفاع کنم. الان هم از همین تریبون میگم: هر نامرد و جا... – آقا قرار بود اینجا فحش و بد دهنی نکنین! این یه تیکه رو ما با نقطه چین میذاریم که مردم خودشون هرچه خواستن توش بذارن... - اگه ادعا کنه که منو بعنوان وکیل مدافع خودش نمیشناسه، با من طرفه... شیرفهم شد؟ - شما چه طرحی برای حل بقیه مسائل جهان دارین؟ - من فکر می کنم که باید تا میتونیم از این برنامهها بذاریم و مردم رو هم سر ساعت و در زمان مشخص بکشونیم جلوی این دم و دستگاهها و بهشون یاد بدیم که چطور یاد بگیرن. - از اوجائی که قراره حرفهائی واضح و روشن بگیم، میتونین بیشتر برای ما تبلیغ کنین؟ - والله، این ملت رو اگه ولشون کنی، میرن تو قهوهخونهها یا اونائی هم که یه خورده مایه اینا دارن، میرن تو کافهها میشینن یا اونائی که فکر می کنند خیلی کاردرست هستند، از کوه و کمن بالا میرن و بعداز ساعتها هن و هن کردن، میشینن به حرف و صحبت، اونا رو بهتره شیرفهم کنیم که کافیه بیان بشینن جلوی این دم و دستگاههائی که تازگی راه افتاده و تو این صحبتهائی که ما می کنیم شرکت کنند و گوش بدن یه خورده یاد بگیرن که چطور زندگی کنن و بد و خوب رو تشخیص بدن. ما که خودمون خیلی وارد هستیم و خصوصاً در زندگی خودمون اند خوشبختی و احساس خوب و باحال هستیم، بالاخره باید حالیشون کنیم مثل ما باحال باشن و عشق کنند و زندگی شونو روبراه کنن! - از آنجائی که ما برای شنیدن صحبتهای شما و یه چندتائی از رفقاتون برنامههای دیگهای هم راه انداختهایم، حالا ازتون میخواهیم بعنوان آخرین صحبتها اگه چیزی دارین بگین که برای بقیه جالب باشه، لطفاً بفرمائید. - من از همه اونائی که این صحبتها رو میخونن میخوام که همیشه چپ باشن، اصلاً بی خیال دنیا و اینکه چپ کدومه و راست کدومه! روراست وایستن مثل مرد جلوی همه و بگن: آقا، خانوم، ما چپیم و به هیشکی هم ربطی نداره. بعدش هرچه دلشون میخواد میتونن ردیف کنن. ازتون میخوام که چشاتون رو باز کنین یه خورده از ما یاد بگیرین. بالاخره دیدهاید کاردرستتر از ما!؟ نه، خدائی!؟ موفقیت و خوشبختی و سعادت از در و دیوار خونهمونو وجناتمون می باره! اونوقت بی خیال این ادا و اطوارهائی که در میارن و هی میرن اینجا و اونجا دور هم جمع میشن و واسه همه مسائل گذشته و حال و آینده صحبت می کنن! بابا اینا رو بی خیال! همین که بیاین بشینین روبروی ما و گوش بدین به ما و ... - آقا دیگه بسه! به من اشاره می کنن که بخش تبلیغاتش رو خودمون یه جوری سرهم می کنیم. عزت زیاد. پول تاکسی و پول چائی و بقیه قضایا رو هم براتون آماده کردن. دارین میرین شماره تلفنهای خودتون و فک و فامیل تون رو هم بذارین پیش همکارامون و.... اهه، مگه این قسمت صحبت رو هم دارین پخش میکنین... آقا قطع کن، قطع کن... دوستان عزیز این بود قسمتی دیگر از برنامه هفتگی ما: بی سروته، بی سروپا! تا دیداری جدیدتر و یافتن بی سروپائی دیگر، برین بز بچرونین! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|