کلَ‌گپ

۱۱/۰۴/۱۳۹۰

بی‌پرده - 1

بهش میگم: میتونم ازت یه خواهشی کنم؟

 

میگه: آره عزیزم، معلومه!/ت

 

میگم: میتونم تو رو کاتیا صدا کنم؟

 

در حالی که لبخندی کنجکاوانه در صورتش شکل میگیره، میگه: خب، اگه دلت بخواد معلومه که میتونی. مهم اینه که نگاه عاشقانه‌ات به طرف من باشه!/ت

 

دستانش را در دستانم حلقه زده و خودش را به من میچسباند. رویم را بر میگردانم و نگاهش میکنم. نگاهی شیطنت‌بار در چشمانش می بینم؛ می گویم: چرا خصوصی می خندی! به من هم بگو، جریان چیه؟

 

میگه: میدونستم که خوشت میاد دستت رو بگیرم و واسه همین، یه لحظه احساس کردم تمام بدنت در رخوت خاصی فرورفته و خودم رو بهت چسبوندم تا این رخوت با شدت بیشتری بیاد تو بدن من! خب، حالا برام تعریف کن که چرا دلت میخواد منو کاتیا صدا کنی؟

 

میگم: میدونی، وقتی تو رو کاتیا خطاب می کنم، در ضمیر ناخودآگاه‌ام فعل و انفعالاتی رخ میده که انگار تو نه یک انسان شرقی، بلکه اروپائی هستی و در چنین حالتی کیفیت نگاهم به تو و همه حقوق اجتماعی و انسانی تو برایم بکلی متفاوت در عین حال پذیرفتنی می شود. اما وقتی دوستم شرقی است، فکر می کنم برای هر کاری و خصوصاً نسبت به احساسات‌اش بنحوی باید به من پاسخ‌گو باشه! از من توضیحی نخواه، مکانیسم این کار برایم قابل درک نیست و من هنوز درون معنی آن مانده ام./ت

 

نگاه خندانش رو به من انداخت و در حالی که خودش رو بیشتر به من می چسباند میگه: دیوونه‌ای دیگه! واسه همین دیوونگی‌هات هست که همه چیزو ول کرده‌ام و اینهمه راه رو کوبیدم و اومدم که این ساعات رو با تو باشم!/ت

 

لبهایم را به صورتش نزدیک می کنم و وقتی لبان داغ‌اش را می بوسم، نمیدانم این کاتیا هست که می بوسم‌اش یا زرغونه!؟

 


This page is powered by Blogger. Isn't yours?