کلَگپ | ||
۱۲/۰۲/۱۳۸۸کشتن دلآرا، کشتن یک هنرمند بود نه یک قاتلهنوز نتوانستهام در فواصل فکر و حرف و کلام، یادآوری به قتل دلآرا دارابی را فراموش کنم. تجسم دخترکی که کاری در آن سن و سال انجام میدهد آنهم در همدستی با پسری جوان که در واقع میباید نیازهای مالی و مادی خود را در اشکال دیگری برطرف میکردند و مسئولین جامعه در سطوح مختلف در قبال نیازها و امورات اینان وظیفه داشته و دارند تا آنها را برطرف نمایند ... و حال در زندان قرار میگیرد و آخرالامر از تجسم لحظه مرگ و گذران زندان و همه اینها دلم درد میگیرد. دلم میگیرد از حضور مشتی جنایتکار و جنایتپیشه در شمایل مسئولین جامعه که در پشت نام " اجرای احکام " اصرار دارند کارشان را هرچه سریعتر انجام دهند. دستگاهی که نامش را قضا – که بیشتر تداعی قضا و قدر است – نهاده، با بیشرمی تمام ادعا دارد که آن زباننفهم شاهرودی مثلاً رئیساش هست. دادگاههایش یک ساز میزند، رئیساش سازی دیگر و آنگاه تمام جنایتپیشهگی خود را بگونهای پیش می برند که پای عدهای دیگر را بعنوان صاحباختیار خون یک جوان بمیان کشیده و آنان را مُصر در اجرای حکم قلمداد کنند. و بگونهای حقیرانه و همچون مشتی خودفروخته و اشغالگر اموراتشان را در خفا و با تعجیلی غیرعادی پیش میبرند. اینجا و آنجا می بینم و میخوانم و گاه میشونم که برخیها در مورد این جمله خانواده مقتول صحبت میکنند که، آنها مایل نیستند ببینند چگونه قاتل مادرشان بیاید بیرون و برای خود راستراست راه برود و ... کسی یا کسانی که بتوانند چنین جملهای را به زبان و یا حتی به مخیله آرند، باید فاتحه ساختار فرهنگی چنین جامعهای را خواند؛ باید دکان قضا و غیره را تخته کرد؛ باید نگران بود که چگونه اندیشه چنین مردمی به تقصیر چنان حکومتی به چنین فلاکتی رسیده است. همانکه دخترکی در چنان سن و سالی وارد محیطی میشود که بیپرده تمامی چهره کریه جامعه در آن نمایان میشود، همینکه وی میباید در میان افرادی بسر برد که همه بزهکاریهای یک جامعه عقبمانده را نمایش میدهند و در چنین حالتی هیچ چیزی مانع از آن نخواهد بود که این دخترک جوان را همچون طعمهای مورد آزار و اذیت قرار دهند؛ دخترکی که در زمان شرکت در قتلی با هرجنونی که در جسم و جانش شکل گرفته بود، حال زندگی مشخصی را باید دنبال میکرد آنهم در میان مشتی جانی و جنایتکار که بهترین ابزارها برای چنین حکومتی بکار می آیند؛ آری وقتی فردی از چنان جهنمی بیرون می آید، در واقع نه بخاطر رفتارهای آموزشی، بلکه ترس و دلهره بازگشت به چنان محیطی، با تمام وجود از جرم و جنایت و امثالهم فاصله میگیرد... دارم به این موضوع فکر میکنم که زمانی چارلی چاپلین می گفت: اگر کسی را بکشی، مجازات میشوی؛ اما اگر هزاران نفر را بکشی، قهرمان محسوب میشوی و به تو مدال میدهند! امثال پورمحمدی مانند بسیاری دیگر از مسئولین این ساختار جرم و جنایت و جهالت و سفلگی هزاران نفر را با دستورات و دستهای خود کشتهاند و خود به وکالت و وزارت میرسند؛ فلان و بهمان جنایتکار این دستگاه که عامل کشته شدن بسیاری در جبهههای جنگ چه در لباس نخستوزیر و چه فرمانده سپاه و غیره هستند، حال خود را بعنوان کاندید ریاست جمهوری معرفی میکنند... آری در حضور چنین موجودات کریهی سخنگفتن از اینکه نباید گذاشت یک قاتل بدون مجازات متناسب با عملی که انجام داده است، آزاد گردد، حرفی است بینهایت مسخره و نشانه کاملی است از نادانی و نابخردی. جنایتکاران متمرکز در حکومت جمهوری اسلامی در ارگانهای مختلف آن یکبار دیگر تلاش کردند به همه آنانی که فکر میکنند تجسم جامعه فرهنگی و ادبی و هنری این مردماند و برای مثال روی امضاءهای خود حسابی باز کردهاند، با اعدام دلآرا نشان دادند که اگر برای آنها قابلیتهای هنری این دختر اهمیت دارد و فکر میکنند چنین خصوصیتی ابزاری برای بازگشت وی به جامعه خواهد بود، کور خواندهاند. حتی کمتر شدن یک هنرمند هم، خود کاری است بزرگ در خدمت به جمهوری اسلامی. فکر میکنید ثمره چندین سال حضور در زندانهای جمهوری اسلامی، در انعکاسی هنری چه خواهد بود؟ آیا در چند صباحی دیگر جمهوری اسلامی مجبور نبود باز هم دلآرا را اینبار تحت عنوان یک هنرمند به بند بکشد؟ شاید کشتن دلآرا ابزاری باشد برای پیام دادن به آن دسته باصطلاح هنرمند و اندیشهورز و غیره؛ اما بیش از همه اینها نشان میدهد که این مجموعه در ادعای هزاران مسئولیت و وظیفهای که در قبال مردم جامعه به عهده میگیرد تنها و تنها برای کشتن دیگران هست که انتظار را بر نمی تابد. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|