کلَ‌گپ

۱۶/۰۴/۱۳۸۲

گاوبازي در اسپانيا

بمناسبت يه سنت هرساله، در يكي از شهرهاي اسپانيا صبح امروز و درست ساعت هشت نه تنها از تلوزيون سراسري، بلكه از برنامه تلوزيوني ” ايرو نيوز “ ـ خبرهاي اروپا - مراسمي را بطور مستقيم نشان دادند كه چگونه تعدادي از گاوهاي نر و بشدت ترس خورده را در ميان جمعيت رها مي كنند و مردم در حين دويدن در خيابانهاي باريك، سعي مي كنند حتي الامكان مسير بيشتري را همراه گاوان بدوند. سالها پيش و تقريباً ده سالي پيش بود كه براي اولين بار از ” پاولو “ يكي از دوستان اسپانيائي در اين مورد سوال كردم. وي نگهبان شب يك هتل كوچكي بود كه من در آنجا دوره پناهندگي ام را مي گذراندم. ” پابلو “ ميگفت: گاو بازي و بطور كلي اين سري كارهائي كه مي كنند، سنتي است بسيار مورد علاقه مردم عادي و مردم بدين وسيله سعي مي كنند هيجاناتي كاملاً طبيعي در خود ايجاد كنند... ” ترشز “ مسئول هتل كه جواني حدوداً بيست و هفت ساله و از سفيد پوستان هلندي الاصل آفريقاي جنوبي بود، حسابي جوش آورده و نتونست جلوي خودش رو بگيره و گفت: پابلو، از تو ديگه بعيد كه به اين حماقت ها مهر تائيد بزني. آخه كجاي اين جنون رو ميشه رفتاري عاقلانه دانست؟ نه اين كارشون، نه آن كه هرهفته گاوي رو ميارن و هنر ماتادور اين ميشه كه ميتونه آن گاو رو زجر كش كنه. و بقيه هم كه تماشاچي اند، سعي مي كنند جنون قتل غيرمستقيم خودشونو ارضاء كنند. من نميدونم تو اسپانيا چه شده و چه قضايائي در جريان بوده كه اينگونه به قتل و خون و اينها عادت كردن. نه رفتارشان در برخورد با بزرگترين تمدن آمريكاي لاتين و سرخپوستان در پانصد سال پيش ـ منظورش اينكاها بود ـ و نه آن گوجه پرت كردن به همديگه در جهاني كه اينهمه مردم با گرسنگي دست و پنچه نرم مي كنند و خلاصه خيلي از اين كارهاشون رو من نمي فهمم... پابلو كه آدمي درويش مسلك بود، لبخندي به ترشز زده و گفت: تو فكر مي كني كه من اين سنت ها رو راه انداخته ام؟ من فقط بهت ميگم كه اين امورات رو مردم خودشان دنبال مي كنند. اين قضيه هم بهيچ وجه به اين معني نيست كه كارشان درسته. در ساعاتي ديرتر كه نيمه شب بود، باز هم به پابلو سر زدم. ميدانستم كه الان پشت پيشخوان هتل نشسته و داره كتاب ميخونه. جوان بسيار ساده اي بود. گرايشاتي هم به انديشه هاي هاري كريشنا داشت. و بهمين دليل تكه اي از موههاي وسط سرش را گذاشته بود كه بلند بشه و بقيه اش را در حد يك سانتي كوتاه ميكرد.- از آن سري افرادي كه لباسي سفيد مي پوشند و موههاي سرشان را از ته كوتاه مي كنند و يكي از دستهايشان رو توي كيسه اي سفيد و كوچولو گذاشته و تصبيحي رو مدام مي گردانند و زير لب هي ميگويند: رام رام هاري رام...“ و يا در دسته هايي همراه هم در شهرهاي مختلف حركت كرده و با طبله و ضرب هاي ديگه همين رام رام هاري رام را بطور جمعي تكرار مي كنند... ـ پيژامه اي مي پوشيد با كتي و پيراهني ساده. كوله اي داشت كه بقول خودش تمام زندگي اش و يكي دو تا كتاب كه مدام جايش با كتابهاي ديگر عوض ميشد، تمام محتوياتش را تشكيل ميداد. روزگاري پيشتر از آن بهمراه گروهي خبرنگار و فيلمبردار به ميان مجاهدين افغاني كه در آن زمان با رژيم دكتر نجيب الله مي جنگيدند، رفته و بيش از چهار ماه همراه آنها تا نزديكي هاي كابل نيز رفته و از مبارزات آنها فيلم تهيه كرده بودند. اين قضيه اي بود كه به من تاكيد مدام داشت كه مبادا اونو جائي طرح كنم. با خنده بهش ميگم: ترشز حسابي جوش آورده بود. حتي يادش رفته بود كه تو اصلاً خودت گياه خوار هستي و طبعاً متنفر از تمامي اين كارها. پابلو با خنده گفت: بدبختي قضيه اينه كه افرادي مثل ترشز خودشونو به همين ظواهر بند مي كنند. آنها نگاه نمي كنند كه بشر در منشي رو تا چه حدي پيش برده. اگه ترشز بطور مثال گاوبازي رو نميديد، شايد هيچوقت به خشونتي كه مطرح ميشه فكر نمي كرد. در صورتيكه خشونت انسان عليه انسان كراهتي در خودش داره كه بشدت ترسناك و كريه هست. من زماني با اين قضيه برخورد كرده بودم كه بهچ وجه انتظارش رو نداشتم. همان موقعي كه در افغانستان بودم، هميشه اين ترس رو داشتيم كه مبادا راه بلدهاي ما، ما رو بكشند و وسائل و پول و پله مارو وردارن و برن. اين كار رو با خيلي هاي ديگه كرده بودند. چيزي كه هيچ كس صداشو در نمي آورد تا مبادا چهره مجاهدين مسلمان افغاني رو بد نشون بده و موضع اونا در جنگ با حكومت كابل ضعيف بشه. من حتي لحظه اي رو تجربه كرده ام كه هيچ وقت يادم نميره. لحظه اي كه يكي از همين باصطلاح مجاهدين بهم گفت: خيال نكن كه شما دارين از ما فيلم برداري مي كنين، هرچه باشه شما هميشه براي ما مثل اجانب و كافر هستين و قتل شما براي ما از نظر اسلام با پاداش همراه هست... من از ترس يخ زده بودم. يعني ممكنه كسي نسبت به انساني ديگر چنين حدي از بي رحمي داشته باشه و به همين راحتي هم اونو بيان كنه؟ بعدها با خودم ميگفتم: چه انتظاري داري، كساني كه سربازهاي افغاني رو به راحتي مي كشند، معلومه كه ميتونند نسبت به قتل و كشتن انساني ديگه اينقدر بي تفاوت باشن. حالا حكايت اينائي هست كه تو اروپا هستن. اونا كشتن سيستماتيك مرغ و خروس و گاو و گوسفند و خوك رو امري عادي مي دونند و گوشتش رو با لذت تمام ميخورند و در عين زمان خودشونو با موضوعي مثل دويدن آن جوانها و مسخره كردن آنها سرگرم مي كنند.... دنياي غريبي است. از سويي چنين جوانهاي آزاده اي مثل پابلو و حتي ترشز و از سوي ديگر جواناني كه امروز در خيابانهاي شهر فكر كنم پالامبو بود كه شعار ميدادند تا خود را براي لحظه اي هيجاني آماده كنند. با خود فكر ميكردم: بد نيست از آنها بخواهيم كه اگه شده ميتوانند براي روزهاي هيجده تير و يكي دو روز قبل و بعدش به ايران بروند و خودشان را در تيررس حركت اين باصطلاح لباس شخصي ها قرار دهند و براي تصفيه خون كثيف شده خودشان يه خورده هيجاني بشن. چون لحظات دويدن در ميان ترس و دلهره آن لحظات نه تنها هيچ شباهتي به تفريح ندارد بلكه شايد عواقب دنباله داري داشته باشد كه تا مدتها ترا از هرگونه دوندگي محروم نمايد. ضمناً يه اشكال كوچولو نيز در اين ميان هست: اگه گاوان اسپانيائي هيچ تصوري از علت و موضوع دوندگي خود در كوچه هاي تنگ و باريك آن شهر ندارند، برعكس اين موجودات زنجير بدست دقيقاً ميدانند كه دنبال چي مي دوند و قصد شان در جهت شكار اين افراد هست. بهرحال ميشه يه آگهي براي جوانان اسپانيائي درست كرد و آنها را براي مراسم سالانه هيجده تير دعوت نمود تا يه خورده زيرپاي انصار حزب الله بدوند و مزه واقعي هيجان مرگ و زندگي رو بچشند. راستي، اتفاق عجيبي نيست اين همزماني بين مراسم هيجده تير و روزهاي رها كردن گاوهاي وحشي اسپانيائي در خيابانهاي پالومبو؟؟؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?