کلَگپ | ||
۱۱/۰۴/۱۳۸۲درباره سفر به ناكجا آباد
طرح اوليه ي نوشته اي كوتاه را در ” زمزه هائي روي كاغذ“ قرار داده ام. البته در فرصتي ديگه ـ كه خدا ميدونه كي هست - حتماً دستي به سروگوشش ميكشم. يا بالكل پاكش مي كنم، يا يه خورده شسته رفته ترش مي كنم.
ايده اين نوشته از آنجائي سرچشم ميگيره كه بسياري از انسانهاي روي زمين رو مي بينم كه مشغول برطرف كردن اشكالاتي هستند كه ريشه در بحراني عميق تر در روان انسان دارند. همه آنها خودشان را در عرصه اي كه مطرح مي كنند، متخصص ميدانند. اما هيچ متوجه نيستند كه همين محدود نگري خودشان نيز ميتواند يكي از علل دامن زدن به ايرادات بيشتر باشد... خلاصه نوشته اي كه در كنار خودش توضيحي لازم داشته باشد، بايد گذاشت در كوزه و آبش را خورد...
اين نوشته اينگونه شروع ميشود:
سفري به ناكجا آباد
يكي بود يكي نبود ـ البته نميدونم كي به كي بود – ولي در اين ميانه روايتي كه هست اينكه خدائي بود و شهركي در يه گوشه پرت و چون ساكنينش را زياد داخل آدم حساب نمي كردند، از قديم الايام گفته اند كه: غير از خدا هيچكس نبود.
در اين شهرك كوچولو و نقلي، عده اي زندگي ميكردند كه كارشان ماهيگيري بود و قايق سازي. آنها چوبهاي درختان جنگلي را مي بريدند ـ حالا نگين با چي؟ من چه ميدونم. حتماً اره اي داشتند و يا تبري چيزي و اونو هم همان آدمهائي كه در مجموعه هيچكس نبود ميگنجند، در اختيارشان قرار داده بودند... عجب روزگاري است. آدم تا ميخواد يه چيزي تعريف كنه، هزار تا سوال به كله مان مياد كه ممكنه اين و يا آن خواننده از آدم بپرسند.
بقول معروف: by the way ، مردم اين شهرك، شب و روز در حال درست كردن قايق بودند و از آنجائي كه مهارت اين كار و بطور كلي همه دانشي كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده بود، اشكالات زيادي داشت ، نتيجه اش اين شده بود كه قايق هايشان هميشه دچار اشكال ميشد و عملاً كارشان از ماهيگيري و تامين نيازهايشان، شده بود برطرف كردن نقص و نواقص قايق ها. ) بقيه اين نوشته را ميتوانيد در اينجا بخوانيد. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|