کلَ‌گپ

۲۸/۰۳/۱۳۸۲

باد شديدي داره بيرون غوغا ميكنه. ميخواستم برم يه خورده قدم بزنم. سكوت و شب و تاريكي، تركيب ويژه اي هستند كه سنگيني تنها ئي رو عميق تر كرده و درون انسان رو بيش از پيش در غوغاي خود فرو مي بره. تنهائي شايد پهلو به پهلوي هراس ميزنه و حتي كورسوي نوري كه بر روي آب استخر طبيعي وسط پارك كوچك محله مان منعكس ميشه، باز تاب نمياره و در پي چند موج بدرون تيره گي آب فرو ميره. با اينهمه زيبائي سهمگيني است. اما باد، همراه خود زمزمه رگباري را نيز به گوشم ميرساند. ترجيح ميدهم بقيه قضايا را از روي بالكن تعقيب كنم. خاموشي پي در پي چراغ خانه هاي لانه زنبوري مجتمع روبروي ما، بمن ميگويد، برو به گوشه ديگري از اين كره خاكي و ببين كه ديگران شمع را با چه لجاجتي روشن نگه ميدارن. اينبار وب گردي ام باز مرا به شهر زادگاهم ميبرد. چندتائي جوان، در عين چشمي به بيرون و گذر روزمره حوادث، گاهاً درونشان را نيز زير گامهاي سنگينشان زير و رو مي كنند. يكي شعر ميگويد و آن ديگر از تلاطمات دروني جواني صحبت مي كند كه از سوئي زندگي هنوز پيش رويش گسترده نشده و ديگري اما دلمشغولي هاي ديگري دارد همچون صوراسرافيل. صحنه غريبي است. انگار بر فرصت بهاري به دشت داده شده و هر امكاني براي ابراز وجود داده شود، صدها موجود سرسبز از زمين سر بر مي آورند. هيچ كدامشان شايد آرزوي درختي سهمگين و با سايه هائي به ابعاد تمام زمين را با خود حمل نمي كنند و حتي شايد ميتوان گفت تنها آرميدني و جائي براي تنفسي و همنوائي با جان عاشق خود را طلب مي كنند. و حتي گاهي مي بيني كه همين را نيز نمي خواهند. تنها نگران لگدمال شدني هستند كه اسبان وحشي بر آنها مي كوبند. آيا براي يك زندگي هارمونيك، حتي همين قدر هم خرد حاكم نيست تا نفسي از جوانان گرفته نشود؟ وبلاگ ها در هر گوشه و كنار مي رويند و انگار كه حرف هاي چندين هزار ساله ميخواهد بر زبان اين سبزواره جاري شده و نوائي تازه در سپهر گيتي سر دهد. نميدانيد چه لطفي دارد، مشتاقانه به اين تلاش شيرين زندگي نگريستن. راستي، نميدانم آخه چه مرضي داشت آن بابائي كه ماشين فكسني منو دزديد؟!!!!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?