کلَگپ | ||
۲۸/۰۳/۱۳۸۲
امروز از ساعت پنج و نيم صبح داشتم با اين صفحه ور ميرفتم و بعدش نوشته پائيني رو نوشتم. وقتي اين كارا تمام شد سري زدم به اخبار و احاديث كه ببينم ديگه اين اراذل و اوباش چه در شكل و شمايل موتورسواران انصار خامنه اي و چه در شكل و شمايل پليس شيك و پيك فرانسه، چه دسته گل جديدتري به آب داده اند. واقعاً دنياي سياست و آنچه كه بمثابه سياستمداران جلوي چشم ما ميان، يكي از يكي بي پرنسيب تر و كثيف تر هستند. يه طرف توني بلير رو براي مضحكه قرار دادن پارلمان و هيئت دولت و در همين زمينه مردم رو، دارن به محاكمه ميكشن. تو ايتاليا برلوسكوني رو به جرم رشوه دادن و خفه كردن صداي يه قاضي در بيش از هيجده سال پيش دارن محاكمه ميكنند - يعني اينكه فكر نكنيم كه اينها همين چند ساله اخير بوده كه فاسد شده اند!!! - از طرف ديگه جورج بوش در مظان اتهامه. كسي كه براي شركت در ميهماني اش وروديه دوهزار دلاري مي پردازن تا بتونند دوباره اونو انتخاب كرده و پول هاي كلان تري به جيب بزنند... از طرف ديگه مي بيني كه وزيري رو در فرانسه دارن محاكمه ميكنند در جائي كه رئيس جمهورش هم با همه پزهاي مكش مرگ ماي خودش، دستش در گير قضاياي رشوه دادن و گرفتن هست. اين قضيه اصلاً چپ و راست هم نمي شناسه. فرانسوا ميتران هم دستش درگير بوده. حالا فقط مونده بود كه مجاهدين اين وسط تو دست و پا بمونند و مثلاً به جرم احتمال عمليات نظامي، وردارن با بوق و كرنا اونا رو دستگير كنند. من البته نمي دونم تو دم و دستگاه شون چه خبره. اما فكر نكنم كه بيش از زد و بند بين فرانسويان و برخي سردمداران رژيم ، اونا اهل نارو و خطا و اينها باشن.
وقتي همه اين قضايا رو دنبال كردم و بعداز دوشي و يه قهوه اي و اينها، خواستم با ماشينم كالسكه اي رو براي برادرزاده ام ببرم به يه شهر ديگه اي كه در آلمان هست، ديدم اي بابا، جا تر است و بچه نيست. البته نه تنها كالسكه، بلكه ماشين بنده هم نيست. حالا شمائي كه احياناً اين نوشته رو مي خونين فكرشو بكنين كه چه حالي بهم دست ميده؟ انگار يه خورده از اين ناهنجاري هاي روزمره در جهان سهم ما هم بوده. شايد زياده دل خوش بودم؟ نميدونم. پليس ميگه: اگه ماشين رو پيدا كرديم، حتماً بهت خبر ميديم. ميگم: خوب معلومه! مهم اين قسمت نيست، مهم اينه كه پيداش كنيد. و ميدونم كه سر شماها فعلاً خيلي شلوغه...
آخه از شما چه پنهان، اين روزها پليس مخصوصي در جريان تعقيب و گريز، كشف كرده كه يه راهبه اي در گوشه اي از يه صومعه كوچولو در يه روستاي پرت، يه جند تا يا شايد يه چند ده تا مرغ مظنون به بيماري مرغي كه در هلند شايع هست، رو پنهان كرده. و حالا نه تنها ميخوان اونو زنداني كنن، بلكه تمام حرفي رو كه مطرح مي كردن اينه كه اون آيا مجازه با لباس راهبه گي در آنجا بمونه يانه!!! خود راهبه هم ميگفت: اين مرغ ها مريض نيستند. و اونا صرفاً براي جلوگيري ميخوان اين مرغ ها رو بكشن. و همه ميدونيم كه صنايع مربوط به مرغداري در كشاكش درگيري هاي بازار در اروپا مي بايد حمايت بشه و حداقل از مريضي بيشتر جلوگيري بشه. خوب چه نيروئي بهتر از پليس براي حفاظت از منافع آنها و چه كساني بهتر از آن راهبه براي محكوم شدن و چه موجودي بهتر از آن مرغ ها براي سوزاندن...
حالا شما فكر مي كنيد براي ماشين فكسني من، كسي هم دل خواهد سوزاند؟ ميترسم فرداي پيدا شدن ماشين، ازم بخوان خرج كسي رو كه ماشينم رو دزديده بدم و تا پروسه كارهاي اداري رو دنبال كنند...
نوشته شده در ساعت ۴:۳۳ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|