کلَگپ | ||
۲۱/۰۲/۱۳۹۱نگاه (2)نگاه (2) طبق معمول، درست از لحظهای که می پیچم طرف اتوبان، انگار ذهنم خودش رو ول میکنه در مباحثاتی که گاه و بیگاه با بغلدستی دنبال می کنم. کسی که مثلاً باید در صندلی کناری من نشسته باشه، تنها خصوصیت منحصر به فردی که داره، اجازه میده من بجایش فکر کنم، بجایش صحبت کنم و از همه اینها مهمتر، به حرفهایم گوش میده! صحبت از حرفها شد. شاید بشه گفت، بیش از نود و نه درصد این حرفها، حرفهائی هست که هیچگاه به هیچ کس نمی گم. یعنی، اونی که در کنارم نشسته، اساساً شنونده همان حرفهائی نیست که در اصل باید با خودش زد! صحبتهایم و از همه اینها مهمتر عادتی که مجدداً به من بازگشت کرده، یعنی روشن کردن سیگاری در مسیر اتوبان، از کارهای هرروزهام هست. در کنار اینها، نگاه به جاده، به گلهای زرد مزارع " راپس " و حس غریبی که این رنگ در تمام وجودم باقی میذاره، امور روزمرهام رو تشکیل میده. در لحظهای استثنائی چشمم می افته به ماشین پلیس که در مسیر ورودی اتوبان طوری پارک کرده که انگار قصد داره ماشینی رو تعقیب کنه. سعی می کنم سرعتم رو کنترل کنم و خوشبختانه سرعتم در حد مجاز هست. از همان شب عید نوروز این توجه و حساسیت برام باقی مونده. آنشب پلیس طبق یک قرارداد نانوشته و اما در بسیاری مواقع انجام شدنی، ماشینام رو بخاطر داشتن نمره هلندی تعقیب کرد و من هم بدون اینکه متوجه باشم، مسیر تقاطع اتوبان رو که تنها چندروزی بود جلویش تابلو شصت کیلومتر گذاشته بودند با سرعت کمی بالاتر از صد کیلومتر گذشتم... هنوز چند کیلومتری دور نشده بودم که ماشین پلیس از من سبقت گرفته و با دادن علائم مخصوص منو به سوی پارکینگ کشاند. آن نیمه شب داشتم به شهری دیگر می رفتم تا دوستی رو که تا آن ساعت کار کرده بود، برداشته و به شهر خودمان بیاورم. در چنان ساعاتی معمولاً قطارها توقف خواهند داشت و وی مجبور میشد تا شش صبح در ایستگاه بماند و بعد با اولین قطار به شهر ما بیاید. پلیس پس از سوالات مختلف در مورد علت حرکت نیمه شبانه و بعد جستجو در صندوق و بررسی مدارک گفته بود: شما سرعت غیرمجاز داشتید. و میزان اونو تا حدود چهل و چهار کیلومتر بیشتر از حد مجاز اعلام کرد. مدتی بود که خبری نبود تا اینکه بالاخره نامهاش رسید و معلوم شد نه تنها حدود دویست و پنجاه یورو جریمه شدهام، بلکه باید یکماهی گواهینامهام رو تحویل داده و از رانندگی در آلمان محروم باشم. البته اعتراض به این قضیه هنوز در جریان هست و شاید با دوبرابر کردن میزان جریمه، از محرومیت رانندگی صرفنظر کنند. این حادثه باعث شده که من چشمم مدام متوجه ماشین پلیس باشه و در بسیاری موارد این توجه و دقت گاه خود باعث میشه تا اونا فکر کنند شاید از هلند برای آلمانیها " گراس " آوردهام و ... از آینه ماشین نگاه کرده و متوجه شدم که انگار پلیس حرکت کرده و ابتدا جلوی کامیونی و با سرعتی بسیار آرام پیش می آمد. بعداز چند دقیقه متوجه شدم که از سمت راست من در حال سبقت هست، همراه با مکثی مشخص پشت سرم. تصور اینکه نمره ماشین من با جریمهای همراه هست که از جمله آن یکماه محرومیت از رانندگی ثبت شده، فکر کردم شاید همین موضوعی بشه برای توقف ماشینام. بالاخره از من سبقت گرفته و پس از حرکتی محدود، ناگهان متوجه شدم که از من دعوت کرده تا همراهش به سوی پارکینگ ویزه در اتوبان بروم. وقتی به پارکینگ نزدیک شدیم و توقف کردم، ناگهان زنی زیبا که در لباس کاملاً مسلح و جلیقه مخصوص و ویژه پوشیده شده بود، از سمت راست بیرون آمده و نگاه تحسینآمیزم را با لبخندی همراه کرده و به طرفم آمد. در را باز کردم و شیشه رو پائین آوردم... گفت: لازم نیست پیاده شین، لطفاً مدارکتونو بدین. مدارک رو دادم و از محل کارم و قضایای مختلف پرسید. بعداز جستجو در صندوق عقب ماشین و نگاهی به وسائلم که در آنجا قرار داره، آن پلیس زیبارو آمد کنار شیشه و گفت: ببخشید که شما رو معطل کردیم. میتونی بری. گفتم: الانش هم تأخیر دارم اما اشکالی نداره! راستی، صندوق عقب نوشیدنی هست، میتونم شما رو دعوت کنم؟ لبخندی زد و گفت: نه مرسی.... |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|