کلَ‌گپ

۱۹/۱۲/۱۳۸۶

در جشن زنان!

دیشب در مراسم ویژه بزرگداشت روز جهانی زن – هشت مارس – در شهر آخن شرکت کردم. هفته پیشتر هم البته در مراسمی به همین نام و با برگزارکنندگانی دیگر در مکانی دیگر هم شرکت کرده بودم. برگزار کنندگان هر دوی این مراسم کم و بیش با هم در تماس و مراوداتی هستند و جالب اینجاست در این میان افراد دیگری هم هستند که برای اعتراض به انجام دو مراسم مختلف ویژه یک روز خاص، حضور در هر دوی این مراسم رو تحریم کرده بودند. دیروز با یکی از این دوستان صحبت میکردم، میگفت: من نه به این گروه و نه به آن دیگری اعتراضی ندارم، اما خودم ترجیح میدهم در مراسمی شرکت نکنم که برگزارکنندگانش کمترین تلاشی برای توافق در اجرای تنها یک برنامه بکار نبردند. او آرزو میکرد که در سالهای دیگه چنین وضعیتی پیش نیاید.

بین دو مراسمی که دیده‌ام تفاوت‌هایی به چشم میخورد. بدون اینکه تأکید داشته باشم به مزیت و یا کسر این یا آن برنامه، حال و هوای دو برنامه از هم تفاوت‌هایی داشتند.

برنامه اول در مکانی کوچکتر و ترکیب اجرائی عمدتاً زنانه و البته با همکاری برخی مردان و پسران جوان پیش برده شد. خصلت‌نمای کلی این برنامه، آماتوری بودن آن و در همین راستا چیزی مثل یک میهمانی خصوصی و خودمانی بود. از میزی که برای پذیرائی در فاصله آنتراکت برپا کرده بودند با آش رشته و انواع شیرینی‌های خانگی که تهیه کرده بودند تا حتی نوع قیمت‌گذاری آن و صد البته جنس برنامه‌هایی که اجرا شده بود، بیش از اینکه محل هنرنمایی عده‌ای هنرمند حرفه‌ای و یا حتی شناخته‌شده باشد، بیشتر انجام بعضی کارها بود که انگار یکی از بستگانمان در حال انجامش هست! در آخر برنامه نیز فرصتی باقی مانده بود و برگزارکنندگان به همراه برخی دوستان و آشنایان به بزن و بکوب پرداختند.

مراسم دوم اما تا حدودی رسمی‌تر تنظیم شده بود. در واقع تمام آن کارهائی که روی صحنه پیش برده شد، کارهائی حرفه‌ای بودند؛ از کنسرت خانوم افسانه صادقی گرفته، رقص گروه بهار و سخنرانی خانوم فیروزه نهاوندی. شکل و حالتی که برگزاری برنامه داشت، نشستن عده‌ای در ردیف‌های ثابت بود برای دیدن و شنیدن حرف و حدیث و هنرنمائی‌ها. تمایلات شرکت‌کنندگان هم تنها آن زمانی بروز داده میشد که به تشویق هنرمندان و یا تقاضای تکرار آن محدود می شدند.

در این برنامه، یعنی برنامه دوم اما بخش پذیرائی کم و بیش شبیه همانی بود که در برنامه قبلی دیده بودیم. اگرچه برای تهیه غذا ژتون داده میشد، اما هماهنگی روشنی بین فروشندگان ژتون و فروشندگان مواد خوراکی وجود نداشت. هرچند فاصله‌شان از هم سه چهار متر بیشتر نبود و روبروی هم قرار داشتند!

هرچقدر کارها در برنامه اول ویزه جشن زنان توسط خود زنان پیش برده میشد، در اینجا اما مردان نقش و تحرک بیشتری داشتند. مثلاً بخش اصلی فروشندگان مواد غذائی مردانی بودند که گاه حتی از موضوع و محتویات لیست غذا هم خبر نداشتند و یا مقدار غذا در ازای ژتون معین را هم نمی توانستند هماهنگ کنند...

اما آنچه در سالن گذشت آنگونه نبود که مثلاً هیچ اثر و نشانه‌ای از محیطی شاد و تا حدودی غیررسمی اثری نباشد. در این مراسم البته به احترام حضور تعدادی آلمانی به جشن، درصد بسیار بالائی از برنامه‌ها با اولویت توضیحات آلمانی و یا حتی اساساً آلمانی دنبال میشد. خب، طبیعی است که بسیاری از شرکت‌کنندگان کسانی هستند که پاسپورت آلمانی دارند و یا زبان آلمانی اگر زبان محاوره متداول آنها نباشد، بهرحال ساعات طولانی کار خود را با این زبان سپری میکنند. با اینهمه آنچه که به مجریان این برنامه یعنی کانون ره‌آورد بر میگردد، این انجمنی است ایرانی که بر اساس چنین تعریفی از خود، تجمعی است برای ایرانیان مقیم شهر آخن. طبیعی است که ملزومات متناسب با یک گروه از یک ملیت مشخص، از جنبه فرهنگی حرکت آزاد در فضای فرهنگی خود باشد. به عبارتی دیگر، این برنامه میتوانست تماماً به زبان فارسی پیش بره – کما اینکه اجزاء مختلف این برنامه هنرنمائی و مباحثی را در بر می گرفت که رد و نشان ایرانی دارند – و یا آنجا که به توضیحاتی آلمانی بر میگشت آنرا بصورت بروشوری مشخص در اختیار مدعوین آلمانی قرار می دادند.

بهرحال در این رابطه البته مشکل آنچنانی وجود نداشت، اما بار رسمیت‌یابی برنامه قوی‌تر شده بود.

تقسیم زمان برنامه‌ها نیز آنگونه نبود که مثلاً رقصندگان گروه بهار که خود از کلن آمده و ساعتی در راه بودند و بعد، چندین ساعت میباید در سالن و اطراف پرسه میزدند تا به برنامه خود برسند چرا که برنامه خانوم افسانه صادقی از دو قسمت تا حدودی طولانی‌تر از اندازه متعارف برای چنین مراسمی تنظیم شده بود. چندین قطعه از کارهای گروه شامل برخی نوآوری‌ها و اجرای برخی کارهای تکراری بوده که البته به همین دلیل از نرمش و تسلط بهتری نیز حکایت داشت. بعنوان مثال رقص شراب را من در چند سال گذشته و در مراسم مختلف دیده‌ام و هربار کار هنرمندان رقاص این بخش را تحسین کرده‌ام – حتی حس انتقادی من نسبت به عدم وجود ملاحت یا ممیک لازم برای نشان دادن چنین حسی توسط " ساقی "، در همه این دفعات در من شکل گرفت! میتونم آرزو کنم که شاید وقتی و فرصتی پیش بیاد تا به آقای بهرام پور مربی و مسئول گروه رقص بهار این نکته رو یادآوری کنم!

در پایان برنامه همراه دوستانم در حال خداحافظی و تشکر و تشویق و تحسین و قدردانی از تلاشهای مسئولین، یکی از دوستانم شاخه‌ای گل نرگس از " مهری " یکی از مسئولین و مجریان برنامه دریافت کرد. با خواهش و تمنا و اصرار زیاد توانستم من هم شاخه‌ای گل از مهری بگیرم.

اینجا و آنجا کپه‌هایی از شرکت‌کنندگان تشکیل شده بود که در حال خداحافظی از یکدیگر بودند. نگاه دخترک نوجوانی روی گل در دست من ثابت مانده بود؛ گل را بهش دادم و گفتم: برای تبریک هشت مارچ به تو زیباترین دختر روی زمین تقدیم میکنم!

شکفتگی شرم و لذت و تشکر در چهره‌اش دلداری مناسبی بود برایم که کار درستی انجام داده‌ام و چه بسا اگر این کار رو نمی کردم، هیچ‌وقت خودم را نمی بخشیدم! نگاه قدردان او از دریافت آن گل از معصومیت ویژه‌ای برخوردار بود؛ معصومیتی که هنوز توسط برداشت‌ها، داوری و پیش‌داوری‌ها آلوده نشده و میتواند در خدمت زیبائی او و گل به کار آید.


۱۷/۱۲/۱۳۸۶

همراه با زنان!

میدانم این روز هم مثل همه روزهای دیگه خواهد بود. از خواب بیدار میشوی، دست و روئی میشوئی و قهوه یا چای درست میکنی؛ لیوانی آب سرد مینوشی و تا وقتی قهوه آماده شود، جلوی پنجره می ایستی و متناسب با روز و ساعت به بروز زندگی بیرون نگاه میکنی؛ یا کودکان و نوجوانانی را می بینی که در خانه های پشت ساختمان‌ات برای رفتن به مهدکودک و مدرسه آماده میشوند و یا آنانی که به کاری و نظافتی صبح‌گاهی مشغول‌اند.

در طی روز متناسب با موضوعیت کار و زندگی حرکت می کنی و یا سر کار می روی و روتین همیشه‌گی را دنبال میکنی و علیرغم زنده بودن زندگی، مسائل و قضایا و حتی اجزاء مشابه‌ای از حوادث را دنبال میکنی و در لابلایش لقمه‌ای را به دندان میگیری و باز، دوان دوان به سوی خانه‌ات می آیی تا مثلاً چند ساعتی را در اختیار خودت و با انتخاب خودت بگذرانی؛ و نمیدانی که در اینجا نیز فضائی برایت قرار ندارد تا خودت باشی، چرا که برای همه دقایق تو اندیشیده‌اند و یا ترا با همه آن چیزهای هچل هفی که در برابرت چه از طریق تلویزیون و رادیو و حتی اینترنت پهن میکنند – و با وقاحت تمام گزینش بین محصولات خود را تحت عنوان حق انتخاب به تو قالب میکنند – و یا حتی وقتی با لجبازی میروی سراغ تلفن و کاغذ و کتاب و اینها تا از تقابل با چنان تحقیری دوری کنی، باز هم محدود خواهی بود به مصاحبت‌هایی مشابه، نگارشی در همان چارچوب و نوشتارهائی که کماکان بر همان سیاق گذران میکنند که میخواهند دنیا را با تفسیر آن، تغییر دهند.

اما، با این روز، حسی دیگر نیز همراه هست؛ حس اینکه این روز بنام بخشی از جامعه انسانی نامگذاری شده. این نامگذاری، بیش از اینکه نمایش حس علاقه و احترام باشد و مصداق درستی از همه آن ادا و اطوارها و تبریکات و تأییدات، بیشتر نمودار حقیقتی است از نبود هنجاری متناسب در حیات جامعه بشری. مسیری که این ناهنجاری طی میکند همه اشکال و اجزاء دیگر ارتباطات انسانی را قطع میکند و مُهر و نشان خود را بر آن میزند؛ تفاوت بین انسانها، بی‌حقوقی بنیادین آنان. چه در مناسبات خونی با دیگران باشی، عاطفی، عشقی، نسبی، سببی، اجتماعی، حزبی، ملی، فراملیتی و خلاصه هر اسمی که برای مناسبات خود در جامعه بشری بگذاری، میتوانی براحتی تفاوتی را شاهد باشی که بطور خودبخودی به بی‌حقوقی بخشی از انسانها منجر میشود. و از آنجائی که با آن بخش در همه عرصه‌ها و ارتباطات پیوند تنگاتنگ داری، باید بدانی که چنین ناهنجاری را فقط باید ناهنجاری شعور نامگذاری کرد و نه اینکه مثلاً حقی را کسی ضایع کرده و کسی باید بگیرد و کسی باید بدهد و یا ازش گرفته شود.

چنین روزی و چنان نامگذاری مرا باز هم به صرافت می اندازد که: جامعه بشری در هر حالت و وضعیتی که تاکنون بوده، هیچگاه انسانی به مفهوم ارتباطی ارگانیک با حیات زنده و طبیعت و جهان و هستی نبوده و شاید هشدار دیگری باشد به اینکه بجای تبدیل چنین روزی به جنگ مصوبات و حقوق و مزایا و نگارش فلان و بهمان جمله و پاراگراف در فلان و بهمان کنوانسیون و غیره – یا حتی برنامه‌ای حزبی – برویم به سراغ ذهن و روح و روان خودمان و ببینیم تا چه حد به این بی‌حقوقی ازلی – و متأسفانه، چون چشم‌انداز روشنی در کار نیست – ابدی درون خودمان هم میدان داده و آنرا بمثابه وضعیتی طبیعی و متعارف پذیرفته‌ایم.

حال، چه این مناسک را بعمل آوریم و در این یا آن تجمع جمع شویم و یک مشت کلمات را در شکل و فرم اصوات از هوا بقاپیم و در مغز خود فرو کنیم و یا گیلاس‌های شرابمان را به سلامتی این و آن و تبریک این و آن بالا بگیرییم، و چه شاخه گلی را به عزیزی تقدیم کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که همه ما بخشی از این بی‌حقوقی هستیم؛ حتی آنزمان که در زهدان مادرانمان شکل میگیریم، ناهنجاری چنین مناسباتی با خونمان عجین میشود!

هشدار چنین روزی را فراموش نکنیم.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?